پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژوئیه, ۲۰۱۵

از شهرها

بعد از اینکه مامان و بابا برگشتند تهران  نوشتم که: « آدم ها توی خانه ی خودشان٬ توی خیابان های شهرشان پیر نمی شوند. آدم ها توی سفر است که معلوم می شود پا به سن گذاشته اند. توی سفر است که معلوم می شود چقدر خسته اند. توی دویدن برای رسیدن به قطار و اتوبوس٬ توی محتاط قدم زدن در خیابان های نا آشنای شهرهای جدید٬ توی ترس از پیچیدن توی یک کوچه ی اشتباهی٬ توی خرید از سوپرمارکت هایی که فروشنده هاش نمی شناسندش سنِ آدم٬ احتیاط و آرامیِ حرکاتش به چشم می آید. » و ننوشتم که چقدر  تکه پاره های وجودم پخش و پلاست توی شهرهای مختلف دنیا و ننوشتم که چه «بی-شهر»م این روزها… چندوقت پیش همین طور که داشتم با هیجان برای «او» -که دو سال است تهران نیامده- از عکس های مردم می گفتم٬ از اینکه انگار تهران دارد تهرانِ خوبی می شود و آدم ها لباس های گشادِ رنگی رنگی می پوشند و کافه ها قشنگند و تراسِ کوچکِ خانه ها یواش یواش دارد باغچه های زیبا می شود٬ وقتی که داشتم برایش می گفتم از قیمتِ چای های بوفه ی دانشکده علوم و از اینکه یکی از کپی های پشتِ دانشکده آب میوه فروشی شده٬ احساس کردم که چقدر دورم از این...