پست‌ها

نمایش پست‌ها از نوامبر, ۲۰۱۶

از روزها

رفیق قدیمی که او هم شاگرد استاد راهنما بوده و بعد از دفاع بی خیال آکادمی شده از مسکو بهم  ایمیل زده و از اوضاع پرسیده. از اینکه بالاخره با «او» ساکن یک مملکت شده ایم و دریایی بینمان نیست و از کار کردن با رییسِ جدید. ایمیلش را دو سه روزیست که می خواهم جواب بدهم و هنوز فرصت نشده بنشینم و سر فرصت بنویسم که هم-مملکت بودن با «او» عالی ست... فرصت نشده بنویسم که رییس و گروه جدید خوب اند و مهربان و حسابی تحویلم می گیرند. که بنویسم تجربه ی بودن توی دانشکده ی فنی و حال و هواش برای من ای که همه ی این سال ها توی دانشکده های بی پول علوم بوده ام تجربه ی جالبی ست. فرصت نشد که بگویم گروه جدید و آدم های این ساختمان کلا برایم عجیبند. که جک های «نِردی»شان به خنده نمی اندازدم. که به نظرم معتادند به کار و انگار٬ انگار٬ انگار توی دنیا هیچ چیز جذاب تر و جالب تر از کامپیوتر و منطق و کتگوری وجود ندارد... که ناهارشان را٬ هرچه که باشد٬ ۱۰ دقیقه ای تمام می کنند و بر می گردند سر کار... که سالی یک خروار گرنت می گیرند و کلی مقاله چاپ می کنند و... فرصت نشد که بگویم حتی فرصت نمی شود آدم ها را از لا به لا

«تمام»

خسته بود. گفت که دراز می کشد تا من و «او» برویم دانشگاه و برگردیم. وقتی که برگشتیم نشسته بود روی کاناپه ی توی هال. دنبالم آمد آشپزخانه و یواش گفت که دوست‌پسرِ سابقش ازدواج کرده.  توی چند سالی که از تمام شدن رابطه شان گذشته بود و از ایران رفته بود هیچ وقت برنگشته بود و حرف نزده بود راجع بهش. ایران رفتن ها و ملاقاتش با رفقا محدود بود و خارج از دایره ی دوستان مشترکشان. بعد٬ چندماه که از پاراگرافِ قبل گذشت٬ از سفر ایران که برگشت٬ بهم گفت که پسر را دیده و حرف زده اند در موردِ تمام چیزهایی که همه ی این سالها اذیتش کرده. و حالا٬ خوب و «سبک» شده از حرفهایی که سنگینیِ نزدنشان همراهش بوده. وقت های زیادی فکر می کنم که کارآمدترین شکلِ‌ «تمام کردن» چطوریست؟ شکلی که خشونتِ آشکار و پنهان نداشته باشد! محترم باشد و آدمها را هم گیر نیندازد توی گودال کِش آمدنِ‌ یک طرفه ی احترام! فکر می کنم که می شود دو تا آدم با هم٬ روی یک نقطه که نه٬ اما توی بازه ی  «کوتاهی» از زمان٬ به این نتیجه برسند که «تمام»؟ می شود که فرسوده نکرد «مهر و انسان» را و خروار خروار سوالِ‌ بی جواب درست نکرد برای ذهن و «تمام»؟ م