آیا خواب مرا ندیدی؟
- چند ماه دیگر میشود ده سال که اینجا و نوشتههایش هست. گاهی آدمها میآیند و سرمیزنند به پستهای خیلی قدیمی و بهانه میشوند که من هم بخوانمشان از نو و ببینم که گاهی چه خوب و دقیق نوشتهام از احوالی. گاهی فکر کنم چه توفیر کرده موضعم راجع به فلان موضوع. و بیشتر و کلیتر اما فکر کنم که توی این سالها٬ چه قدر از لبههای احتیاط و زیست و رفتار و کردارِ مطمین و برنامهریزی شده٬ دور شدهام به سمتِ تجربهگری. تغییری که توی اینسالها٫ مخصوصا دو سالِ اخیر٬ آنقدر نرم و یواش و بیگوشهي ظاهری و بیرونی اتفاق افتاد که خیلی از اطرافیان نزدیکم هم متوجهش نشدند. گاهی فکر میکنم که کاش از آن گوشههای درونی٬ از آن تیزیهای حالا نرم و صیقلخوردهی تجربههای جدید بیشتر نوشته بودم... - وسطِ بحث و حرفِ سرخوش راجع به روابطِ انسانی٬ برای دوستی در جفرافیای خیلی دور نوشتم که به زعمِ من «لاس زدن» و «جلوهگری» برای نوعِ بشر حیاتیست. براش نوشتم که من خوشبختانه دوتا رفیق دارم که می شود به بهانهی ترکِ دیوار٬ بی فکر و خیالِ اضافه٬ بابِ لاس را پیششان باز کرد و حرف زد و ناامید ...