برای نیاز
آدمها بعضی وقتها لطف دارند و ابرازِ این لطفشان جزو ِ حواشی ِ دلپذیر ِ حیات است که لهیدگی ِ تدریجی ِ اعتماد به نفس را زیر ِ حجم ِ هجوم ِ وقایعِ چند ساله، التیام می بخشد. اینکه تارا می نویسد "اگر پسر بودم عاشقت می شدم"، اینکه سارا پیام می دهد "به خواهرهات حسودی می کنم گاهی، به خاطر ِ همیشه با تو بودن"، اینکه ندا روی دیوار ِ فیس بوک می نویسد "زلال"، اینکه فلان آشنا می نویسد "دخترک ِ نازنین" و دیگری تایپ می کند "خوش به حال ِ دوستانت"، "گشوده دست و گشوده اندیش" خیلی خوشایند و دوست داشتنی ست. آنقدر که با وجود ِ اینکه احتمال می دهم توی خواننده مرا تحلیل و قضاوت کنی و تمام ِ عقده ها و بیماری های احتمالی ِ روانم را جزء به جزء و ریز به ریز دربیاوری از لای واژگانم، باز می نویسمشان و هیجان زده می شوم هر بار و دوست دارم تشکر کنم باز... می دانی؟ این یکی را از همه دوست تر داشته ام: "زدن ِ بعضی حرفها مثل ِ سقوط آزاد است. اما من دوست دارم بگویم؛ چون تو را می شناسم و می دانم حتی اگر پای من بلغزد به افتادن، تو هُل ام نخواهی داد و دس...