پست‌ها

نمایش پست‌ها از اوت, ۲۰۱۳

به-دل-افتاده‌ی میانِ دو خوابِ صبحگاهی

‌توی زندگیِ همه‌ي آدم‌ها زخم‌هایی هست که بعد از چند روز٬ چند ماه٬ چند سال٬ چند وقت اصلا٬ هم می آیند و دیگر خون‌ریزی نمی کنند و پوسته‌ی قهوه‌ایِ زمخت رویشان شکل نمی گیرد. زخم‌هایی که بعد از چندوقت درد نمی کنند دیگر.  زخم‌هایی که آن‌قدر محو و کم‌رنگ می شوند که هیچ‌کس ردّی از حضورشان در تو نمی ‌یابد. زخم‌هایی که پنهان می شوند گوشه و کنارِ  هزار و یک دالانِ زندگی. زخم‌هایی که فقط گاهی٬ گه گاهی که به بهانه ی تنلگرِ کوچکی وارسی می کنی پوستِ زندگی‌ات را٬‌ در می‌یابی که از بین نرفته‌اند هنوز و فقط ناپدید شده‌اند... گاهی فکر می‌کنم که «التیام» چه واژه‌ی غریبی ست...