روزنوشت
اول: من آدم ِ مولتی-تسکی نیستم! این را تازهگیها فهمیدم. پیشتر فکر می کردم چون مثلا می توانم با مامان تلفنی حرف بزنم و همزمان با یک نفرِ دیگر هم توی جیمیل چت کنم بی آنکه آنها متوجه حضورِهم بشوند میتوانم چندتا کار را با هم انجام بدهم. یا فکر می کردم چون مثلا موقعِ آشپزی و نقاشی می توانم تقریبا هر کارِ دیگری را هم انجام بدهم بیآنکه از تمرکزم کاسته شود یعنی من مولتی-تسکم! اما تازهگیها فهمیدم که احتمالا ماجرا از این قرار است که حرف زدن و آشپزی و نقاشی برای من تسک محسوب نمی شوند و به خاطرِاین است که من می توانم کارهای دیگری را همزمان با اینها انجام دهم! خلاصه که سرتان را دردنیاورم٬ از چندوقتِ پیش که برای اولین بار در عمرم شروع کردم ورزش کردن متوجه شدم که من یادم می رود موقعِ دویدن نفس بکشم! بله خیلی مضحک و خندهدار است٬ منتها واقعیت دارد! من می توانم خیلی تند راه بروم و نفس بکشم٬ولی به محضِاینکه بدنم استیلِ دویدن به خود می گیرد و به جز پاها دست ها هم باید حرکت کنند من از نفس کشیدن وا می مانم! قبلتر ها فکر می کردم ریهّهام زِپِرتیست و برای این موقعِ دویدن نفس کم میاور...