این را برای جایی نوشته بودم٬ بعد از صدسال با حد و حدود معینِ تعدادِ واژه.
شبهای روشنِ ویسکونتی ( ۱۹۵۷ ) به زعمِ خیلیها شاهکارِ سینمای اقتباسیست و برای شخصِ من اثری لذتبخشتر از خودِ داستانِ داستایوفسکی . فیلم به لحاظِ بصری تجربهی دلانگیزیست : زیباییِ خیرهکنندهی کوچه پسکوچههای بارانخوردهی لیوورنو که در تصویرِ سیاه و سفیدِ دوربینهای آنقدر ابتدایی هم شهید نشده٬ چشمانِ براق و پر از شورِ ناتالیا ( ماریا شل ) و قد و قامتِ ماریو ( مارچلو ماسترویانی ). از آن فیلمهاست که میشود شبی از شبهای آخرالزمانیِ این ایام بنشینی به تماشاش و بی آنکه نگرانِ عقب افتادن از زیرنویسِ انگلیسی باشی لذت ببری . مثلِ من که دو سه شبِ پیش جملههای پیشین را تجربه کردم . شام ایتالیاییِ سبکی داشتیم و نزدیک حاضر شدنِ غذا رفتیم سراغِ لیست فیلمهایی که قرار شده تماشا کنیم . دنبالِ فیلم نرم و آرامی بودیم که یک لقمه نان را زهرِ جان و دل و دماغمان نکند و هم که آرامش و نرمیش زیادی گوشههای فرهیختگی و ادا اصولمان را لبپر نکند . ف...