شعری که حس اش از چند روز ِ پیش مانده بود...

از جایی، درونم، زخمی شاید
خون می چکد انگار
و من بیتاب
گویی که پِترُسی نباشد
تا انگشت های نازکش
بازداردم
از فروریختن


23/خرداد/1390

(حوالی ظهر، شرکت)

نظرات

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

"ناگزیر انسانِ بی‌گریز"

Memory is full!

"For a moment almost too brief to matter, this made sense"