این تو را بس باشد/ کاشنای رنجت/ نه همه کس باشد *
ما یاد گرفته ایم/عادت کرده ایم که همیشه پشت-بندِ اتفاقاتِ کوچک و بزرگ «یعنی» های عمیق به کمین نشسته اند. مثلا می دانیم که وقتی مردی قیچی را داد دستِ زنی ـ که تا به حال دست به موی کسی نبرده ـ و نشست و گفت: «بزن! با اعتماد به نفس بزن!»؛ یعنی «عاشق ات هستم» . می دانیم که وقتی زنی رو به مردی کرد و گفت: کمتر سیگار بکش ؛ یعنی که «دوستت دارم». یعنی «دوست دارم که باشی! تا همیشه»! مثلا ما می دانیم که وقتی تارا این گوشه٬ پایین٬ سمتِ راست تایپ کرد: «فاطمه٬ هستی؟» یعنی که «تارا دلش گرفته» ! یعنی که «تارا دلش حرف می خواهد»! یعنی که «تارا دلش هوای چیزی/کسی/کسانی را کرده» ... ما می دانیم که «دیگه چه خبر؟» های مامان یعنی « خوبی؟ خوشحالی؟» . « :) » نوشتن برای روزبهان یعنی که «پسر جان٬ دلم برای تو و پر حرفی های قدیم ات تنگ شده!» . می دانیم که «خواب های» هدیه یعنی که «باور نکرده» وضعیتِ فعلی را هنوز! ما حتی خوب می دانیم که «>D:< :*» مریم روی والِ فیس بوک یعنی «تولدت مبارک رفیق! به یادِ وقت هایی که ساعت از ۱۲ نیمه شب می گذشت و برایت اس ام اس می فرستادم و اولین نفری می شدم که تبریک م...