بهارانه
من نمی دانم که به قولِ دوستی آدمیزاد هم مثلِ خیلی از انواعِ جانوران و گیاهان «زیستگاهِ طبیعی» دارد یا نه٬ ولی می دانم که یک روزهایی هست که آدم شدیدا احساس می کند که اگر قرار باشد زیستگاهِ طبیعی داشته باشد دارد خارج از مرزهای آن می زییَد. عیب هم ندارد ها٬ ولی خب٬ این جور وقت ها آدم یکم بیشتر احساس می کند اهلِ جایی نیست :)
مثلا وقتی که از صبح روزِ اولِ سالِ نو به فکر جلسه ی فرداست و نگاهش به یک خروار ورقه ای که باید صحیح کند٬ یا وقتی که سنبل ها و نرگس ها به خاطرِ سردی ِ هوا هنوز باز نشده اند٬ یا وقتی که مثلا هیچ کس توی خیابان شب بو نمی فروشد٬ فکر می کند که با دغدغه ها و رسومی بزرگ شده و بهشان عادت کرده که اینجا خیلی معنی نمی دهند. و وقتی که کار به رسومی می رسد که دوستشان دارد٬ مثلِ جشن گرفتن و سرخوشیِ دسته جمعی برای آمدنِ بهار٬ این بی معنی شدن یکم یک طوری می شود.
خلاصه که ولی من خوشحالم از آمدنِ بهار و اگرچه که نرگس ها و سنبل ها باز نشدند برای سفره ی هفت سین٬ دلِ من گشوده شده به بهار و سرخوشم از آمدنِ سالی که می تواند کلی هیجان انگیز باشد٬ حتی اگر نشود که خیلی قابلِ رویت و غیرِ مجازی٬ دسته جمعی مبارکیش را جشن گرفت و آرزوهای خوب کرد برای آدم های دوست داشتنی.
خواستم بگویم بهار مبارکتان باد٬
با کلی آرزوی دلپذیر مطابق با ذائقه ی شما!
فاطمه ;)
سفره ی هفت سین ِ من و خواهر جانم! اول فروردین ۱۳۹۲ آمستردام |
فاطمه ;)
هر جا یک اسمی چیزی از ما برده می شه، اول انگار ملخ زده باشه به مزرعه، یک خیل ِ عظیمی از بازدید کننده گان هجوم می آرند و بعد باز انگار همان ملخ ها تخم ِ همان بازدید کننده گان رو خورده باشند، بازدید کننده گان محدود می شوند به چند کلاغ ِ زشت ِ پیر که صبح به صبح از اتحاد ِ جماهیر ِ شوروی سر-اَکی به زمین و انبار و سیلو می زنند و از ترس ِ این که مبادا دیده و حتا بوده مواردی که پسندیده بشوند، سر در گریبان و دست بر روی ِ خود ِ ایشان در سیاهی های ِ نیمه ی ِ دیگر آسمان محو می شوند! سر اتان را درد نیارم و درد سرتان ندهم یاد این قطعه شعر از سلطان العارفین افتادم:
پاسخحذفشنگرف اگر باشم، بی تو شکار آیم؟/شکی که تو فرمودی ارزق-لبه دار آرم
ساقیا آمدن عید مبارک بادت
پاسخحذفوان مواعید که کردی مرواد از یادت...
شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت
بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت...