دایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور*

نشسته ام توی آفیس و مشق های کلاسِ فردا صبح را می نویسم. شبِ قبل و چند شبِ قبل‌ترش را خوب نخوابیده ام. صبح جلسه داشتم با استاد. ظهر جلسه ی اسکایپی داشتم با استادی از انگلیس. یک ساعتِ دیگر هم باید بروم سرِ سمینارِ گروه. خسته ام و خواب آلود و یک خروار ورقه دارم برای تصحیح. خسته ام و چشم هام را به زورِ قهوه باز نگه داشته ام. خسته ام و … 
خسته ام و حالم خوب است. خسته ام و حالم خیلی خوب است. جلسه ی صبح که تمام شد استاد ازم خواست ۱۰ دقیقه بیشتر بمانم که ازم تعریف کند!! بهم گفت که به نظرش کلی خوب کار کرده ام و گفت که خیلی خوشحال است بابتِ کارهام٬ بابتِ جلسه ها٬نظرها٬  به خاطرِ فرصت مطالعاتیِ آلمان. گفت که خوشحال است و باید اینها را می گفت بهم و بعد گفت که موافقی فلان مقاله مان را هم بفرستیم فلان جا و غالش را بکنیم؟
ذوق کرده ام و خوشی خزیده زیرِ پوستم و تمامم را فتح کرده. ته نشین شده ام توی خودم و کسی باید بیاید حالم را  بخرد به گمانم! :)
این ها را گفتم اول چون حالِ لطیفی دارم که مجبورم  پُزش را بدهم ٬ مجبور٬ می فهمی؟! ;)  
و دوم اینکه خواستم یادآوری کنم که بیایید گاهی به آدم ها بگوییم که به نظرمان «خوب» اند! بیایید بهشان بگوییم که قشنگ اند٬ که دستپختشان عالی ست٬ که خوش سلیقه اند٬ که نگاهشان معرکه است٬ که سخت کوشند٬ که باهوش اند٬ که مهربان اند… که ماه اند اصلا… بیایید از هم دریغ نکنیم این حرفها را… بیایید نگذاریمشان برای توصیه نامه های کاری و مراسمِ یادبود و هرگز… 
بیایید با هم حرف بزنیم یکم…

همین الان٬ آفیس :)

* حافظ

نظرات

  1. این جناب ِ حافظ٬ گویا خودشان پذیرفته بودند یا حتا شاید پیش-فرض کرده بودند که نه تنها سخنگوی ِ جماعت ِ مغموم ِ مفلوک ِ عمری-به-تیرِ بلا-مصلوب اند٬ که این که خود به روشنای ِ روز ِ سنگاپور ست٬ بل که مستمعی غیر از آن جماعت ِ بلا زده ی ِ مذکور ِ به بالا ندارند. نمونه اش همین مصرعی که عنوان شد.

    سر کار ِ خانوم. به این آقا- جناب- سرور- سرکار- سراکار بگوئید: گیرم سر خوش ِ سر مست ِ سر به راهی که از قضا سر به دامان ِ مهرین ِ مهرینه-مهتری دارد مصرع اشان را زیارت کند. خب٬ چهار ستون ِ زیستن اش به دوران و لرزه می افتد از نوسان ِ حال ِ دوران.

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

"ناگزیر انسانِ بی‌گریز"

Memory is full!

"For a moment almost too brief to matter, this made sense"