می شد که من نوشته باشماش...
این پست در تهران نوشته شده (توضیح برای راحت تر پیدا کردن مرجع «این» و «آن»)
"شهر من دریاییست که استخرهایش کثیف است
"شهر من دریاییست که استخرهایش کثیف است
کاش یک آدم علاف و نامرئی با یک دوربین نامرئی راه بیافتد دنبال من و عکس العمل آدمها را وقتی میگویم دلم میخواهد برگردم و ایران زندگی کنم و اینکار را خواهم کرد ضبط کند. انگار علاقه به سرزمین مادری به اندازه علاقه به رنگ مو طبیعیمان است چیزیست صرفا در کلام و ضرورتا وقتی دیگر نداریمش. همانطور که بارها در تورنتو دیدهام خانمهایی ایرانی با موهای طلایی شده و لنزهای آبی برای خارجیها از زیبایی چشم و ابروی سیاه زنان ایران حرف میزنند ، علاقه به ایران هم چیزیست که فقط در خارج از آن بیرون میزند، همه فخرفروشی در مورد ایران وقتی شروع میشود که خارج از ایرانیم و مخاطب ایرانی نیست. همه میخواهد منصرفت کنند، بسیاری از دلایل برتری تورنتو به تهران درست است و بسیاری هم غلط و ناشی از عدم شناخت از “خارج” . دیروز زن عموم بهم میگفت نباید برگردی چون اینجا پول نزول مرسومه، گفتم کل سیستم کردیت کارت خارج یکجور نزول است گفت نه اون نزول با صداقت است. دیروز پسرم در تاکسی میگفت کاش بمونیم اینجا، من اینجا برم مدرسه و با پدربزرگم برم کلاس شنا، راننده آژانس منقلب شد پرید وسط حرفم که خانم نمونی اینجا ها، اینجا استخرهاش کثافته.
من کور نیستم، کم عقل نیستم، ایران و مشخصا تهران شهریست که حتی در سفر دو هفتهای کوتاه و توریستی من عیبهایش محسوس است، از هوای مسموم و ترافیک بگیر تا نامشخص بودن نظام اقتصادی یا غیرقابل پیشبینی بودن قوانین، گرانی و حجاب اجباری … ولی من محاسنش را هم میدانم و معایب زندگی در خارج از ایران را ولی در صدر این جدول برای من یک گزینه است “تهران شهر من است” اکتبر که میرفتم پاریس خانمی کنارم نشسته بود که روزنامهنگار فیگارو بود بخش اقتصادی. چند سال از من بزرگتر بود و سه تا بچه داشت و هر سه ماه یکبار به واشنگتن سفر میکرد و برمیگشت، حرف خانههای کوچک پاریس شد و تفاوتش با خانههای بزرگ آمریکایی شمالی. گفت که سالها قبل دوسال با بچههایش در واشنگتن زندگی کرده و انقدر اتاق خواب داشتهاند و حیاط بزرگ و آشپزخانه درندشت که بعد برگشت به پاریس حس میکردند در هواپیما زندگی میکنند. گفت اتاق خواب اصلی خانهشان در ویرجینا از کل خانه الان پاریس بزرگتر بود. بعد حرف ویرجینیا شد که چقدر تمیز است و معتقد بود چقدر پارک و زمین تنیس نزدیک خانه بود و چقدر این شهر برای بچهها عالی بود و زندگی از پاریس ارزانتر بود و ….
طبیعی بود که خانم خبرنگار بپرسم خب چرا برگشتی؟ قرارداد تمام شد؟ گفت نه، باید برمیگشتیم، خب خانه من پاریس است. کوچکترین سوالی برایم پیش نیامد، قبول کردم ولی عبارت خانه من تهران است جز کلماتی است که کسی از من قبول نمیکند، نه فقط از من بلکه فکر کنم ما اهالی خاورمیانه جز از شهروندان استانبول از هیچکس دیگری این جمله را قبول نمیکنیم. خود من به خانم اهل افغانستانی که کارمند بانک بود و بهم گفت تا آخر سال برمیگردم کابل چون شهرم کابل است، جوری نگاه کردم که خدا شفات بده ولی وقتی سیلیویا کار خوب و پردرآمدش را بعد شش سال در شرکت ما ول کرد و برگشت به ایرلندی که درگیر مشکلات اقتصادی است صرفا چون دلتنگ زندگی در دوبلین ونزدیکی به خانوادهاش بود اصلا تعجب نکردم بلکه تشویقش هم کردم. همشهریهایم، آشناها، فامیل، راننده آژانس، آرایشگر همه معتقدند این شهر بدترین جای جهان است و حاضرند هرجای جهان باشند جز “این خراب شده”. از سه سال قبل تا امروز که فکر برگشتن شصت درصد مغز من را اشغال کرده است یاد گرفتهام که آدم موظف نیست برای دیگران توضیح بدهد چه اولویتهایی دارد و بدلیل این اولویتها مکان جغرافی مطلوبش ممکن است با “شما” فرق کند. هیچوقت دلخوری و بعضا خشم دیگر مهاجرین را از اینکه من ایران را از کانادا یا آمریکا بیشتر دوست دارم نمیفهمم، اونجایی که حس میکنند این علاقه من به شهرم و کشورم در اصل به معنی عشق به حجاب اجباری، قوانین ضد زن، محدودیت مطبوعات، تایید تورم، رانندگی بد، سوخت ناسالم یا هرچیز دیگری نیست، صرفا علاقه به شهر است. زن صندلی کناری هواپیما ، سیلیویا هر دو به عیبهای شهرشان واقف بودند و من هم کاملا درک میکردم حضور خواهر و برادر و خانوادهاش، آشناییاش با زبان رایج شهرش؛ فرهنگ شهر، خاطراتش با کوچهها و هزار چیز دیگر او را از ویرجینای سبز و آفتابی و وسیع به پاریس تنگ و ابری و گران که بعضا دیوار خانههایش پر از موش است، برگردانده است.
من هم روزی به شهرم خواهم برگشت، هرچند انجامش بخاطر بعضی اشتراکات و اتصالات سخت است، هرچند برای کسی که سالهاست اینجا نبوده و یکجور تولد دوباره در سی و هفت سالگیست و شروع از صفر است ولی شهر من جایی در سرم، در دلم گیر کرده است. فقط کاش یادتان باشد نه من غلطم نه شمایی که میخواهید بروید، غلط این است که من به شما بگویم غلط یا شما کار من رو اشتباه، جنایت، حماقت ، نادانی یا هرچیزی که همه این سالها خطاب کردید، خطاب کنید. "
از وبلاگ پیاده رو آیدا احدیانی
راستش من وقتی این پستِ آیدا رو خوندم، خیلی خودخواهانه دلم میخواست برای کلی از دوستام بفرستمش؛ و حتما تو هم جزو گیرندهها بودی اگه این کار رو میکردم :)
پاسخحذفنتونستم این کار رو بکنم ولی با کلی اشک و آه توی فیسبوک شر کردم که حداقل بعضیاشون ببینن :)