ان‌در احوالاتِ فضای مجازی (۲)

خانوم اینستاگرامرِ هموطن‌ِ مقیمِ هلندی (!) هست که چند هزار نفر فالوور دارد و سعادتِ (!) روئیتِ صفحه‌اش خیلی اتفاقی در یکی از شبهای تاریک و سردِ زمستانی٬ نه ببخشید٬ یکی از شب‌های روشن و ولرمِ بهاری٬ نصیب بنده شد. چطور؟‌ خیلی ساده! صفحه ی اینستاگرام را باز کردم و همین طور که آمدم پایین دیدم یکی هست که پای عکسِ سه تا از دوستانم که خودشان هم خیلی ربط خاصی به هم ندارند کامنت گذاشته. کنجکاویِ اینکه «طرف کی هست که همه ی اینا رو می شناسه؟» انگشتم را روی اسمش فشار داد و من را به صفحه ی عمومی‌ای برد که پر بود از عکس ‌های رنگیِ خوشحال و البته خیلی خیلی معمولی به لحاظِ ذائقه‌ی زیبایی‌شناسی‌م. توی ذهنم صاحبِ این صفحه آدمِ خوشحالِ «مهربانِ خوش‌اخلاق»ی به نظر رسید که دُزِ «ما چقدر خوشحالیم!»ِ صفحه اش کمی از آستانه ی رفاهِ (؟!!) من بالا‌تر بود! صفحه را بستم و همچنان پررنگ ترین  صفتِ توی ذهنم برای صاحب صفحه «مهربانِ خوش اخلاق» بود.

امروز بعد از کار٬ توی کافه ی ورزشگاهِ دانشگاه نشسته بودیم که مرضیه رفت برای دخترکش آب بیاورد. هنوز نرفته بود که  با خانومی  نزدیک میز شدند. من از جام بلند شدم و خانومِ محترم (!) انگار که اصلا من‌ای وجود ندارد شروع به حال و احوال کردن با دخترک کرد. مرضیه خواست معرفیمان کند٬ من دستم را خوش اخلاق دراز کردم سمت زن و با لبخند گفتم: «سلام! من فاطمه هستم!» و همچنام با لبخند ادامه دادم:‌ «فکر کنم شما رو هم دورادور از اینستاگرام مرضیه بشناسم!»

چی شد که جمله ی دوم را گفتم؟ راستش یکم می خواستم حافظه ی تصویری و قابلیت تطبیقِ چهره ام را به رخ بکشم٬ اما بیشتر به خیالِ خودم خواسته بودم یک حالی به طرف بدهم٬ چیزی شبیهِ اینکه مثلا «بابا بچه معروووف!».  

خلاصه که خانومِ «بچه معروف» با نگاهی لبریز از بی تفاوتی و بی آنکه اسمش را هم بگوید سرسری دست داد و  رو کرد به مرضیه و ازش خداحافظی کرد و رفت.

من؟ نشستم روی صندلی و یکم عصبانی و متعجب پیشِ خودم فکر کردم «چه بی ادب!! این کی بود آخه؟!!» و از مرضیه پرسیدم که: «این فلانی بود؟!!»
مرضیه جواب داد که: «آره! ولش کن!  خودش با صفحه ش فرق داره!» و ادامه داد که با «ایرانی ها» معاشرت نمی کند و که از افتخاراتِ سر کار خانوم این است که توی این سه چهار سالی که در فرنگ اقامت دارند  «ایرانی ها» در خانه شان رفت و آمد نداشته اند!

من؟ عصبانی و عاری از هر گونه عفتِ کلام گفتم: «حالا خودش چه گُه‌ای هست مگه؟!» 



خلاصه که کثیفت‌کاریِ گولِ ظاهرِ مجازیِ آدمها رو خوردن از گولِ ظاهرِ واقعیِ آدمها رو خوردن بیشتره! ;)

نظرات

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

"ناگزیر انسانِ بی‌گریز"

Memory is full!

"For a moment almost too brief to matter, this made sense"