از تصورات غیر قابل اعتمادم



 داشت اندازه ی دوچرخه اش را توضیح می داد که گفت همسرش شش هفت سانتی بلندتر از من است. تصویر زنِ ژاپنی توی ذهنم چند سانتی قد کشید. یادم افتاد که گفته بود همسرش آلمانی که هیچ٬ انگلیسی هم به زور حرف  می زند و اصلا برای همین به جای ارلانگن در نورنبرگ -که شهر بزرگ تریست- خانه اجاره کرده اند. زن توی ذهنم دور شد و همین طور که روی هوا٬‌ رو به من٬ عقب می رفت٬ دامنِ  بلند و موهای صاف و چتری های خیالی‌ش توی باد تکان خوردند. زن مثل تیتراژِ پایانیِ فیلمی ساه و سفید به زبانی ناشناخته از صفحه ی ذهنم محو شد.





نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

"ناگزیر انسانِ بی‌گریز"

Memory is full!

"For a moment almost too brief to matter, this made sense"