پست‌ها

نمایش پست‌ها از آوریل, ۲۰۱۸

از روزهای سی‌ویک‌سالگی

یک) گاهی غبطه می‌خورم به این‌همه در صلح بودن با خودش و جهان. آرام است٬‌بدون حرص و طمع برای خواستن‌های دور و بزرگ و یا جابه‌جا کردن مرزهای جهان. بی‌نیاز از به رخ‌کشیدنِ خودش و توانایی‌هاش به دنیا. چندوقتِ پیش ایمیلی گرفته بود برای داوری مقاله‌ی یکی از کله‌گنده‌های رشته‌اش. سه‌-چهار روز بعد از پرینت مقاله و (به زعم من) سرسری خواندنش٬ وقتی که داشتیم توی خیابان‌های برلین پیاده‌روی می‌کردیم به قصدِ بهره بردن از دو مثقال آفتاب٬ گفت که راستی٬ قضیه‌ی اصلیِ مقاله فلانی را تعمیم داده‌ام. با تعجب از اینکه واقعا کِی توی چند روز پیش متمرکز شده بوده روی مقاله گفتم: زود بنویسش پس. گفت که هنوز مطمین نیست که می‌خواهد چه کار کند با قضیه‌ای که اثبات کرده. شاید چاپش نکند اصلا و به عنوان داورِ ناشناس اثباتش را بدهد به نویسندگان مقاله برای بهتر کردن مقاله‌شان. با اینکه با بند بند وجودم اخلاق و روحیه‌اش را می‌شناسم هربار تعجب می‌کنم از این‌همه بی‌ولع بودنش برای دیده‌شدن. از سخاوتش در بخشیدن. چندوقت پیش که جرئت کردیم و با وجود پیشنهاد کار برای جفتمان بلند اعلام کردیم  که چند‌ماه بعد از آلمان خواهیم رفت٬...

تکرار

تصویر
دیروز٬ بابا کلی عکس از حیاطِ برف‌گرفته‌ی آهار فرستاد و نوشت: لاله‌ها هموناییه که خودت پیازشون رو آوردی. بعد به شوخی اضافه کرد گمونم با این برف باید گیلاس امسال رو هم از آلمان بیاری برامون. چندساعت بعد یکی از اقوام عکس زیر رو فرستاد به گروه تلگرام خانواده و نوشت طبق جدول آهار تو رتبه‌ی سوم سردترین جاهای کشور بوده٬ با دمای ۴-. من؟ پرت شدم به تابستانِ ۶ سال پیش٬ آپوله٬ لهستان. آخرهای شب بود٬ تازه مستقر شده بودم توی خوابگاهِ کنفرانس. اینترنت بی‌سیم نبود و به زحمت و با قرض گرفتنِ مبدل از اتاقِ کناری و با کابل  بالاخره جی‌میل روی لپ‌تاپ بالا آمد و برای «او» نوشتم که سالم رسیدم و مستقر شدم٬ خیالت راحت. بعد دیدم دوست‌پسر سابق پیام گذاشته با این مضمون که این آهاری که زلزله اومده کشته و زخمی داده همون آهار شماست؟ خوبید همه؟ رو به راهید؟ بندِ دلم پاره شد انگار و فرو ریختم در خودم از نگرانی. به هیچ‌کس دسترسی سریع و اطمینان‌بخش نداشتم. دلهره خزیده بود توی وجودم و مغزم کار نمی‌کرد. برای «او» نوشتم که خبر از زلزله دارد؟  یکم طول کشید تا «او» اخبار را چک کند و جواب بده...