تکرار
دیروز٬ بابا کلی عکس از حیاطِ برفگرفتهی آهار فرستاد و نوشت: لالهها هموناییه که خودت پیازشون رو آوردی. بعد به شوخی اضافه کرد گمونم با این برف باید گیلاس امسال رو هم از آلمان بیاری برامون.
چندساعت بعد یکی از اقوام عکس زیر رو فرستاد به گروه تلگرام خانواده و نوشت طبق جدول آهار تو رتبهی سوم سردترین جاهای کشور بوده٬ با دمای ۴-.
من؟ پرت شدم به تابستانِ ۶ سال پیش٬ آپوله٬ لهستان. آخرهای شب بود٬ تازه مستقر شده بودم توی خوابگاهِ کنفرانس. اینترنت بیسیم نبود و به زحمت و با قرض گرفتنِ مبدل از اتاقِ کناری و با کابل بالاخره جیمیل روی لپتاپ بالا آمد و برای «او» نوشتم که سالم رسیدم و مستقر شدم٬ خیالت راحت. بعد دیدم دوستپسر سابق پیام گذاشته با این مضمون که این آهاری که زلزله اومده کشته و زخمی داده همون آهار شماست؟ خوبید همه؟ رو به راهید؟
بندِ دلم پاره شد انگار و فرو ریختم در خودم از نگرانی. به هیچکس دسترسی سریع و اطمینانبخش نداشتم. دلهره خزیده بود توی وجودم و مغزم کار نمیکرد. برای «او» نوشتم که خبر از زلزله دارد؟
یکم طول کشید تا «او» اخبار را چک کند و جواب بدهد.
خیالم که راحت شد برای دوستپسر سابق نوشتم اخبار مملکت رو به انگلیسی بخونه آدم همین میشه دیگه! P:
توی گروه تلگرام خانواده دستم رفت روی عکس که زیرش بنویسم:
احمدآقا٬ راستش اونجا آهار نیست٬ اهرِ آذربایجان شرقیست.
مکث کردم. نوشتهام رو قبل از فرستادن پاک کردم و با یه لبخندِ خودشیفته روی لبم از گندنزدنِ به کشفِ احمدآقا و خوشحالیش بابتِ سوم شدن در سرما٬ تلگرام رو بستم.
نظرات
ارسال یک نظر