از چند روزِ قبل

سرم سنگین بود و نشسته بودیم به حرف زدن. چند روز قبل‌ترش مامانِ «ر» دست برده بود لای طره‌های آبیِ جلوی موهام و گفته بود عاشقِ این شور‌‌ِ زندگی در من است. چند روز بعدترش نشسته بودم زیرِ دستِ جِس توی آرایشگاه. بهش گفتم کوتاهِ کوتاه کن. جِس مردد قیچی را لا به لای موهام دواند. سشوار کشید و آینه را گرفت پشت سرم. نگاه کردم و گفتم نه! کوتاهِ کوتاهِ کوتاه، باز بزن
قشنگ‌ترین، وحشی‌‌ترین و شجاع‌ترین تصویرم از خودم انگار با موهای کوتاهِ کوتاه و گوشواره‌های بلند بود. ماتیک قرمز و بلوز ِ یقه هفت

Eyes wide shut کوبریک داشت پخش می‌شد. سرم سنگین بود و چانه‌ام گرم. حرف و حرف و حرف. از عاشقانه‌های پیش از هم می‌گفتیم و تمام شدن‌ها و رفتن‌ها. پرسید تا حالا به جز من و فلانی عاشقِ کسی شده‌ای؟ 

مکث کردم، خندیدم و گفتم متاسفانه نه

نگاهم کرد و دست گذاشت روی دست‌ام و گفت نترس. گفت به آدم‌ها فرصت بده و ببینشان بی آنکه مقایسه‌شان کنی با کسی. گفت که هیچ‌کس را سراغ ندارد که دیده باشدم و هم‌کلامم شده باشد و جذبم نشده باشد. بعد خندید و گفت که "تازه هنوز به «اوج»ِ خودت نرسیدی و این‌ای..."

من؟ داشتم توی ذهنم تمام آدم‌های همه‌ی این سال‌ها و روزها را مرور می‌کردم و فکر می‌کردم که چه خوش‌شانسم که هست کنارم. که یک شب این طور بدمد توی بالونِ اعتماد به نفسم و پروازش بدهد به آسمانِ هفتم. که چه خوب است می‌شود حرف زد باهاش، این شکلی، راحت، بی نقاب...

سکوتِ من را شکست و گفت نترس از تجربه! من، همیشه کنارت هستم. گاهی شاید یک قدم عقب‌تر، که توی دست و پات نباشم. بعد خندید

من؟ 

برای بارِ نمیدانم چندم توی هشت‌سالِ گذشته، از نو، عاشقش شدم!

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

"ناگزیر انسانِ بی‌گریز"

Memory is full!

"For a moment almost too brief to matter, this made sense"