فارسی شکر است.
وسواس پیدا کردهام در خواندنِ متونِ فارسی. گیر میدهم و خِرِ کلمات را میگیرم و بالا و پایین می کنم که فلان واژه چهقدر خوب نشسته توی فلان جمله؟ همین حالا مثلا، لاکتابی را گذاشتهام بینِ صفحاتِ ۸۲ و ۸۳ و خیره شدهام به سقف:
«دالی به عقیدهی خیلیها شاعر تصویرهاست و مگریت فیلسوفِ تصویرها.»
فکر میکنم که این جمله به انگلیسی چه از آب در میآید؟ بعد ذهنم رج میزند به بحثی که با استادراهنمای هلندیم، جلوی یکی از محرابهای مسجد جامع اصفهان داشتیم؛ راجع به کارکردی که گاهی زبان میزبان برای واژهای مهمان میسازد. «او» مثال زده بود برای استادم از واژههایی که در عربی بار مثبت دارند و در فارسی با معنایی منفی استفاده می شوند.
همینطور که خیره شدهام به سقف جمله را برای «او» بلند می خوانم:
«دالی به عقیدهی خیلیها شاعر تصویرهاست و مگریت فیلسوفِ تصویرها.»
-«تصویر» عجیب نیست توی این جمله به نظرت؟
یکم بحث میکنیم راجع به تفاوتِ image و picture. راجع به معنای «تصویر» در زبان فارسی. راجع به وسواسِ اینچنینی وقتی از فرهنگِ زبانِ موردِ نظرت دوری. راجع به «گسستگیِ زبانی»٫ «گسستگیِ فرهنگی»...
بعد سکوت میکنیم هر دو٬
و من٬
همینطور که گرمای آفتابِ تابستانِ اصفهان تابیده به خیالم٬ به جای «تصویر» می نویسم «نقش». مینویسم:
«دالی به عقیدهی خیلیها شاعر نقشهاست و مگریت فیلسوفِ آنها.»
«دالی به عقیدهی خیلیها شاعر تصویرهاست و مگریت فیلسوفِ تصویرها.»
-«تصویر» عجیب نیست توی این جمله به نظرت؟
یکم بحث میکنیم راجع به تفاوتِ image و picture. راجع به معنای «تصویر» در زبان فارسی. راجع به وسواسِ اینچنینی وقتی از فرهنگِ زبانِ موردِ نظرت دوری. راجع به «گسستگیِ زبانی»٫ «گسستگیِ فرهنگی»...
بعد سکوت میکنیم هر دو٬
و من٬
همینطور که گرمای آفتابِ تابستانِ اصفهان تابیده به خیالم٬ به جای «تصویر» می نویسم «نقش». مینویسم:
«دالی به عقیدهی خیلیها شاعر نقشهاست و مگریت فیلسوفِ آنها.»
نظرات
ارسال یک نظر