اینکه پیشِ خودت فکر کنی که یکی از ویژگی های رفتاریت آزاردهنده ست برای کسی که دوست نداری آزارش بدهی٬ اینکه هی کلنجار بروی با خودت که انگار این بدبختانه یکی از آن ویژگی هاست که به گمانِ خودت «تو» را «تو» کرده! اینکه توی دلت بگویی که «بابا جان٬ من اینطوری ام!» و کوچکترین اثری از خودخواهی توی هیچ کدام از واژه های «من» و «اینطوری» نباشد. این که تمنای معصومانه داشته باشی برای یافتنِ راهی که درد و خون ریزیش کمتر باشد٬ غم انگیز است...
و اینکه احساس کنی نکُنَد ذره ذره موجباتِ تغییرِ کسی را فراهم کرده ای به سمتی که خودش را کمتر از قبل دوست بدارد٬ غم انگیزتر و دردناک و اشک آور است...
و وای به حالِ روزگارِ همزمانیِ این ها...
نظرات
ارسال یک نظر