سرگشاده
می دانی؟ جایی خوانده بودم که ترسناکتر از آدمهای نتیجهگرا و پروسهننگر موجودی نیست و موقعِ خواندنِ نوشته چقدر احساسِ همدلی می کردم با نویسنده. حالا ولی می خواهم اعتراف کنم. من٬ آدمهای غمزه به واژه را ترسناکتر یافتم از هر حیاتواره ای. آدمهایی که صداقتِ کودکانه ی درونشان گم می شود لای کلی ایهام و استعاره و صنعتِ ادبی ِ چشم و شاید حتی دل نواز. آدمهایی که زلالِ صراحتِ کودکانهشان کدر می شود با کرشمه ی واژه ... مات می شود به عشوهگریِ جمله٬ یواش می شود آرام... یواشکی می شود حتی... میدانی؟ من از آدمهایی که دلم را چرک می کنند نسبت به شعر و یک خروار چیدمانِ واژهایِ مهرمند٬ عمیقا می ترسم...