سرگشاده

می دانی؟ جایی خوانده بودم  که ترسناک‌تر از آدم‌های نتیجه‌گرا و پروسه‌ننگر موجودی نیست و موقعِ خواندنِ نوشته چقدر احساسِ هم‌دلی می کردم با نویسنده. حالا ولی می خواهم اعتراف کنم. من٬ آدم‌های غمزه به واژه‌ را ترسناک‌تر یافتم از هر حیات‌واره ‌ای. آدم‌هایی که صداقتِ کودکانه ی درونشان گم می شود لای کلی ایهام و استعاره و صنعتِ ادبی ِ چشم و شاید حتی دل  نواز. آدم‌هایی که زلالِ صراحتِ کودکانه‌شان کدر می شود با کرشمه ی واژه ... مات می شود به عشوه‌گریِ جمله٬ یواش می شود آرام... یواشکی می شود حتی... می‌دانی؟ من از آدم‌هایی که دلم را چرک می کنند نسبت به شعر و یک خروار چیدمانِ واژه‌ایِ مهرمند٬ عمیقا می ترسم...

نظرات

  1. دوست عزیزم،

    نوشتهٔ شما را بار‌ها خواندم. فارغ از خط روایت نوشته، که بر خلاف لطیفی لحن زمخت و بی‌ دار و درخت است، شدیداً دوست داشتمش.
    دو واژه به شدت ذهنم را مشغول کرده. اول این که آیا ترکیب "غمزه به واژه" ابداع شماست؟ گمان می‌کنم باید باشد. جستجو در فضای مجازی هیچ نتیجهٔ مشابهی‌ را در اختیار قرار نمیدهد. زیباست. و دوم: جستجو برای "حیات واره" هم بی‌ نتیجه است، نه بهتر که کم نتیجه است. به هر جهت این ترکیب چندان درست به نظر نمیرسد. پسوند واره را برای بیان "شباهت" به کار می‌بریم مثل: ماهواره. یا برای بین اینکه چیزی زینت جائی‌ ‌ست، مثل: گوشواره. با این تفاسیر، ترکیب "حیات واره" را چندان مناسب نیافتم.

    پاسخحذف
  2. مرسی به خاطرِ بارها خواندنِ نوشته‌ام!‌ حق با شماست٬ هم در موردِ «غمزه به واژه» که من‌درآوردی‌ست و هم در موردِ‌ حیات‌واره و پسوندِ واره! :)
    ممنون به خاطرِ توضیح! :)

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

"For a moment almost too brief to matter, this made sense"

از روزها

در لحظه‌ی خاصی از درد هیچ‌کس نمی‌تواند کاری برای آدم انجام بدهد. رنج همیشه تنهاست.*