از حالها
چند روز پیشها خوانده بودم که:
«اگر زنی را نیافتی که با رفتنش نابود شوی
تمام زندگیت را باخته ای
این را منی می گویم که روزهایم را زنی برده است جایی دور…»*
بعد خواستم بیایم اینجا به تقلید بنویسم:
«اگر مردی را نیافتی که …»
ننوشتم! فکر کردم باز شاید به قول خودش نوشته ام با «او» آن کند که چنگ رودکی با امیر سامانی کرد! :)
امروز اما…
می دانی؟ گاهی بعضی حرف ها حباب های لطیف می شوند توی دل و ذهنِ آدم و هی باد می کنند و شکننده تر می شوند. این جور حرفها را باید بزنی پیش از آنکه حبابشان ناخواسته و وقتی که حواست بهش نیست بترکد. گاهی باید تمام کاغذ و قلم ها٬ تمام مشق ها و کارها٬ همه ی استرس ها و ترسها٬ همه ی «باید» و «نباید» ها را کنار بزنی و بنشینی یک گوشه آرام٬ نفس عمیق بکشی٬ چشم هات را ببندی و یواش کنده شوی از همه چیز و همه جا! چشم هات راببندی و آرام بگیری برای یک لحظه! چشم هات را ببندی و بگویی «مرسی»! مهم نیست مخاطب کیست: خدا٬ طبیعت٬ تکامل یا «او»…
می دانی؟
«اگر کسی را نیافتی که کنارش آرام بگیری٬
باز هم بگرد!»
;)
نظرات
ارسال یک نظر