ماه و ماهی
بارها برای آنان که دوستشان داشتم٬
برای آنها که مهرمند بودند و دوستترشان داشتم٬
به جبرِ زمانه و به دلیلِ بعدِ مسافت٬
تایپ کره بودم:
kheili maahi!
و ریز خندیده بودم و ادامه داده بودم که:
Maahi na haa! maah i…
و بارها پیشِ خودم فکر کرده بودم که ماهِ درخشانِ بزرگ بودن چه ساده ماهیِ قرمزِ کوچک می شود در نوشتار… فکر کرده بودم که این واژه بازی ها چقدر خوشایند است و گاهی چقدر خوب است که نوشت و نگفت…
امروز عصر که فرشته این را برایم فرستاد و شنیدمش٬ یک هویی ته نشین شدم در خودم و یک لبخندِ گنده ی کِشدار نشست روی لبم…
انگار که:
«تو ماهی و من ماهیِ این برکه ی کاشی…»
تو ماه ای و من ماهی ِ این برکه ی ِ کاشی ...
پاسخحذف