از تهران ها

آمده بودم اینجا که یک خروار چیز بنویسم از تهرانِ این دفعه. از بافتِ انسانی شهری که بیست و چند سال توش زندگی کردم و حالا انگار که مردمانش جزو دورترین مردمانِ دنیا به حساب میایند برام.  خواستم بنویسم از بافتِ غیرِ انسانی ‌اش که آشناترین رنگ ها و تصاویر را حک کرده توی ذهنم. خواستم بنویسم از جدول های کنارِ پیاده رو ها٬ از کاشی‌‌های آبیِ لعاب‌دار که چه ساده مسخ و دیوانه‌ام می کنند! خواستم بنویسم از آن همه طرح و رنگ و زیبایی ِ پنهان توی دلِ پر سروصدای یکی از شلخته‌ترین پایتخت‌های دنیا! نوشتم و ننوشتم انگار… واژه ها ناتوان و جمله هام ابتر ماندند در توصیف.
تهران٬ شهرِ سختی‌ست٬
 یک سختِ دوست‌داشتنی٬


شهری که انگار بر خلافِ تمامِ جاهای دنیا٬ آبیِ زمین‌ه که توی آسمونش افتاده...

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

"ناگزیر انسانِ بی‌گریز"

Memory is full!

"For a moment almost too brief to matter, this made sense"