برای ژاپن

آه ای زمین،
ای زمین ِ من،
ای مأمن ِ گل و نگاه ِ خیره ی من،

تو را چه می شود گاهی حوالی بهار؟
گل؟
سبزه؟
جوانه؟
نه!
نگو که به بیداریِ جوانه می لرزی،
روئیدن ِ بنفشه شکاف می طلبد اینچنین سهمگین؟
باور نمی کنم!
بهانه نیاور!
پارسال را خوب یادم هست؛
بعد از هائیتی،
تو قول دادی به خود نلرزی و من بهار را بخشیدم!
حالا،
حوالی ِ بهارِ تقویمی،
اینجا برف می باردُ
آنجا
تو به خود لرزیدی...

23/ اسفند/89

نظرات

  1. برف می بارد. بیچاره درختانی که آمدن بهار را باور کردند.

    فاطمه، کسی از درد زمین خبر ندارد. شاید اگر دردش را میفهمیدیم سرزنشش نمیکردیم.

    موضوع خوبی است.

    پاسخحذف
  2. انگار باز هم زمین خیس به از زمین سوخته مان است...

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

"ناگزیر انسانِ بی‌گریز"

Memory is full!

"For a moment almost too brief to matter, this made sense"