شبانه
نمی دانم چند روزِ پیش بود٬ احتمالا باز یک پستی٬ کامنتی٬ لایکی چیزی دیده بودم از کسی توی فیس بوک که به ذائقه ام خوش نیامده بود٬ گفتم دوست دارم فیس بوک را ببندم. هنوز حرف از دهن ام بیرون نیامده گفت من هم استقبال می کنم٬ شدیدا! (من٬ به واسطه ی کوتاهیِ دست از برقراریِ ارتباطِ انسانیِ واقعی(!) خواهش کرده بودم برگردد فیس بوک). یکم چانه زدیم سرِ این که دی اکتیو کردن خوب هست یا نه و من از آنجا که دوست دارم آدم ها حواسشان بهم باشد و دوستم داشته باشند (P:) ترجیح می دادم که باشم جلوی چشم. تصمیم گرفیم که لاگ اوت کنیم که هی نرویم سر بزنیم و وقت تلف کنیم و قرار گذاشتیم که هر که اول لاگ این کرد خر است و جریمه اش این است که هر کتابی که دیگری گفت برایش بخرد! خلاصه اینکه با توجه به آگاهی مختصر از سلیقه ها مان و اینکه قیمتِ کتابهای پیشنهادیِ احتمالی کمتر از ۴۰-۵۰ یورو نخواهد بود فیس بوک ها را لاگ اوت کردیم و گفتیم به جاش کارِ فرهنگی می کنیم خیرِ سرمان٬ توپولوژی می خوانیم حتی! امروز٬ وقتی هنوز بابتِ خبرِ روزِ گذشته غمگین بودم و مادیانِ اشک ام به هیِ ناچیزی بند بود تا بتازد٬ خواستم از موق...