فانتزیِ شبانه شاید...
گاهی دور و برِ آدم کسانی هستند که وقتی حالت خوب نیست٬ وقتی یک دنیا حرف داری برای زدن و کسی نیست که بشنود. وقتی که اوقاتت تلخ است و وانمود می کنی انگار نه انگار. وقتی شب٬ چراغ ها که خاموش شد و بغضت که نزدیک بود بترکد٬ اس ام اس می فرستند که :
«چیزی بگو! :*»
کسانی که بعد از دو سال و اندی از آن شب و آن اس ام اس٬ همین طور که توی خانه ات نشسته ای و زندگی ات آرام پیش می رود و کسِ خوبی را هم می شناسی که تا ابد به حرفهایت گوش بدهد٬ موقعِ بالا و پایین کردنِ چای کیسه ای توی لیوانِ آبِ جوش٬ خودشان و اس ام اس شان به یادت می آیند و لبخندِ دلپذیری روی لبت نقش می بندد که یعنی:
چه خوب که بودند/چه خوب که هستند!
بعد پیشِ خودتان فکر می کنید که چقدر چیزهای کوچکِ خوب بزرگ و به یادماندنی اند... چقدر خوب می شد اگر همه مان٬ پیشترِ وقت ها٬ با بیشترِ آدم ها خوش اخلاق فقط نه٬ مهربان می بودیم حتی...
نظرات
ارسال یک نظر