غلیاناتِ خونِ آریایی

وارد اتاق استاد که می شویم به جای آن میز مستطیلیِ همیشگی٬‌ یک میز بیضیِ بزرگ ِ خیلی ژیگول وسط اتاقش است با صندلی هایی قشنگ تر از صندلی های قبلی دورش. طبیعتا ابراز احساس می کنیم که وَه چه میز خوبِ قشنگی و به به و اینها. استاد هم که یک وقت هایی خیلی کودکانه از رییس موسسه بودن کِیف می کند با احساسِ خوشبختیِ شدیدی می گوید که بله٬ من هم این میز را خیلی دوست دارم و اصلا می دانید که: میزی که دورش قرار است بحث کنیم نباید گوشه داشته باشد و آن میز قبلی یکم کوچک بود و …
ما هم بی جنبه‌های-میزِگران-ندیده هی میز را وارسی می کنیم و به به و چه چه می گوییم.
نوبتِ من است که بروم بالای منبر و اثباتی که به خاطرش سه روز ِ‌گذشته را به صورت تقریبا متصل پشتِ‌میز نشستم و بابتش یک جورهایی زخم بستر گرفتم توضیح بدهم. شروع می کنم از صفحه ی اول برایشان توضیح دادن و یکم که جلو می روم استاد طبقِ معمولِ وقتهایی که فکر می کند٬ «مجبور» است صندلی ش را تکیه بدهد به دیوار و زانوهاش را بچسباند به لبه ی میز و همین جور معلق روی دو تا پایه ی عقب ِ صندلی گوش بدهد به فرمایشاتِ‌ اینجانب که هی هم وسطهاش ارجاع می دهم به نمودارِ صفحه ی چهار! لازم به توضیح است که بنده خودم واقف هستم به اینکه ارجاعِ وقت و بی وقت  به نمودارِ صفحه ی چهار ریشه در بدجنسیِ من دارد  و اینکه استاد و سباستین طفلکی ها بلند نیستند توی LaTeX از این شکلهای هیجان انگیز بکشند. نا گفته نماند که شخصِ‌ شخیصِ بنده هم بعد از حمایت های «او» و تمرین و ممارست دیشب موفق به بومی سازی صنعت رسم نمودار رنگی رنگی شدم و از همین رو تمایلِ زیادی به پُز دادن داشتم! 
 چی می گفتم؟ آها!‌ استاد داشت مهیای تکیه دادن به دیوار می شد که…
که بومممم…
بله٬ چهره ی استاد از درد مچاله شد و معلوم شد از آنجایی که میزهای ژیگول لبه شان پایین تر از لبه ی میزهای تحریر است که اصلا لبه ندارند(!) تخمین استاد از جای تکیه دادن زانو اشتباه از آب درآمده و زانو طی برخوردی با لبه ی میز به فنا رفته! استاد دست-بر-زانو چپ چپ به میز نگاه می کند و سباستین سریعا برای دلداری وارد عمل می شود و می گوید:
«اشکال نداره٬ به جاش میز قشنگیه!»
من نزدیک است منفجر شوم از خنده. استاد با لبخند می گوید که اتفاقا توی زبان هلندی یک ضرب المثل داریم که می گوید: «برای اینکه خوشگل بشی باید درد بکشی!»
سباستین هیجان زده اعلام می کند که آنها هم در سویدی این ضرب المثل را دارند و سویدیش را هم ادا می کند. 

من پیشِ‌خودم فکر می کنم این اروپایی ها از اول هم زیادی سوسول و مِلو بوده اند. یعنی که چه؟! «برای اینکه خوشگل بشی باید درد بکشی!»؟! فکر می کنم به خودمان غیورانِ آریاییِ شجاع دل ِ کوروشِ کبیر-دار. فکر می کنم که ما از اول اهل عمل بوده ایم و نه فقط زرت و پرتِ مفت! فکر می کنم به خودمان و ضرب المثلِ زبانِ شیرینمان که:
«بُکُشم و خوشگلم کن!»!
رضایت پهنای صورتم را در می نوردد٬
 و رو به استاد و سباستین٬
 ارجاع می دهم به نمودارِ صفحه  ی ۴! 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

"ناگزیر انسانِ بی‌گریز"

Memory is full!

"For a moment almost too brief to matter, this made sense"