دو دو تا هفت تا

نوشته: در مسلخِ عشق جز نكو را نكشند/ روبه‌صفتان زشت‌خو را نكشند/ گر عاشقِ صادقی ز مردن نهراس/ مردار بوَد هر آن كه او را نكشند. «نهراس» را چنان دل‌فريب نوشته كه می‌ميری. در همان فاصله‌ی كوتاهِ «ن» تا «هـ» و تا «ر»، خدا می‌داند چند بار روح و جسمِ قلم از هم جدا شده و مسير را در عينِ پيوستگی، پلّه‌پلّه كرده؛ كم‌رنگ و پررنگ كرده. انگار پازل است اين تكّه.

اين روزها طوری شده كه افسردگی گاهی می‌رود و گاهی برمی‌گردد. البته بيشتر برمی‌گردد تا برود؛ يا شايد بيشتر اصلاً نمی‌رود كه بخواهد برگردد، يا اگر برود به طرفه‌العينی برمی‌گردد. آدم كه در كار ِ انكارِ افسردگی‌اش نيست، هستی سبك‌تر است. «مرهم»ِ درد، نوشته‌ای ناديدنی از آب‌‌ليمو بر كاغذِ كاهی‌ست، و زمانی مرئی می‌شود كه با شعله‌ی «پذيرش» گداخته‌ شود. اين‌طوری اقلاً سرِ آدم بی‌خود تكان‌تكان نمی‌خورد.

قرار بود ننویسم. گفته بودم نمی نویسم، می خواستم تکلیفِ خیلی چیزها را برای خودم روشن کنم. ولی حیف، حیف که وقتی این واژه ها در ذهنم می رقصند نمی توانم ننویسم. که اگر ننویسم دیوانه می شوم. دیوانه تر از چیزی که هستم/ بودم. حالا دارم فکر می کنم به جمله ی آقای ی.الف. ! راست می گفت. تکلیف ِ بعضی چیزها روشن شدنی نیست و حکایت ِ این شک ِ من، این تردید، این دو دلی ِ آزار دهنده ی کشنده، چنان تاریک است که روشن شدنی در کارش نیست... که کاش بود...که کاش حالا که می دانم نیست می توانستم بی خیالش شوم. می توانستم دورش بریزم و فراموشش کنم...

نتوانستم ننویسم...

نظرات

  1. چند روزی بود که در بلاگفا به شما سر می زدم و می دیدم که وبلاگتان حذف شده. پیش خودم می گفتم حتما اشتباهی شده تا اینکه قاصد خبر اورد از شما.
    امیدوارم نسخه ی پشتیبان از مطالب صدای فکر بلاگفایتان داشته باشید چون حالا پیشینه ی ارزشمندی است.
    هر کسی دچار شک می شود اما گریزی از نوشتن نیست. از این یکی در مورد شمامطمئنم.
    افسردگی هم ...
    شاد باشید و نویسا

    پاسخحذف
  2. چه خوش است حال مرغی که قفس نديده باشد
    چه نکوتر آنکه مرغی ز قفس پريده باشد!
    پرو بال ما شکستند و در قفس گشودند
    چه رها چه بسته مرغی که پرش شکسته باشد!
    .
    .
    نکو باشد و برقرار این سامانه تازه...هم برای شما و از برای احوال ما...

    پاسخحذف
  3. نهراس... نهراس... راست می گویی

    پاسخحذف
  4. نمیدونم بگم خوشحالم که دوباره مینویسی یا بگم متاسفم که نتونستی ننویسی ...
    افسردگی هم غریبه نیست ...
    پس زمینه ی زیبایی است.

    پاسخحذف
  5. شبهای هجر را گذرادیم و زنده ایم
    ما را به سخت جانی خویش این گمان نبود.

    نوشتن اگرچه پناهی نیست اما گریزگاهی هست. خوشحالم که هجران به پایان رسید. در آغوش کلمات آرام بگیر، شاد شو، فریاد بزن و تمامی احساسات ناب را تجربه کن. بستر تازه مبارک.

    پاسخحذف
  6. خوشحالم که باز می شه نوشته هات رو خوند! :)

    پاسخحذف
  7. چه خوب شد که نتونستی ننویسی..

    پاسخحذف
  8. یاد کوهن افتادم و یه عمر افکسور خوردنش .
    آخرشم نتونست نخونه !
    چه خوب که نتونست نخونه کوهن ، چه خوب که نتونستی ننویسی شما .
    کاش بلاگفا رو پاک نکرده بودی شما تا تازه واردها هم بتونن بخوننش .

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

"ناگزیر انسانِ بی‌گریز"

Memory is full!

"For a moment almost too brief to matter, this made sense"