التهاب ِ آینه

سقف پر بود از آینه، دیوارها هم، آینه‌های کوچک، کنارِ هم. سر گرداندم شاید علامتی ببینم، از تو، یا تو یا تو. هیچ فایده‌یی ندارد. این آینه‌های کوچک هیچ چیز را توی خودشان نگه نمی‌دارند. حواست را که می ربایند سرگردان می‌شوی بینِ دیدن و انعکاس...

ولی آینه‌ی ما، آینه‌ی من، همیشه علامتی دارد از التهابی دور:



_ آدم ها، بعضی هاشان، زیاد عاشق می شوند.

+ ولی هیچ وقت دوبار عاشق ِ یک نفر نمی شوند!

_ می شود در هر فاصله ای عاشق بود لیلا. می شود سنگ ِ زیرین ِ همه ی آسیاب ها بود لیلا.

+ می شود رفیق ِ نیمه راه ِ تمام ِ راه ها بود؟!

_ می شود لیلای تمام ِ قصه ها بود لیلا!

+(نگاه می کند)

_ کاش فاحشه بودی.

+ فاحشه؟

_ آن وقت من تنها کسی بودم که عاشقت می شد.

+ و اولین فعلت این می بود که مجبورم کنی شغلم را عوض کنم.

_ (می خندد، از خنده های از ته ِ دل )

...

آینه‌ی ما، آینه‌ی من، همیشه علامتی دارد از التهابی دور :



هر بار که از کنارش رد می‌شوم... تو نیستی.



پ.ن. خواب دیدم کسی برایم شعری سروده. پایان ِ شعرش معطل ِ رنگ ِ چشم هام مانده بود که برای جور در آمدن ِ قافیه می بایست سیاه باشد و نبود. من که نمی‌توانم رنگ ِ چشم‌هام را عوض کنم. تو همین یک صفحه‌ی باقی مانده از شعرت را بده به من، خودم تمام‌اش می‌کنم.





نظرات

  1. به قول شاعر:
    I'm so tired of being here
    Suppressed by all my childish fears
    And if you have to leave, I wish that you would just leave
    Your presence still lingers here
    And it won't leave me alone
    These wounds won't seem to heal
    This pain is just too real
    There's just too much that time cannot erase

    پاسخحذف
  2. و شعری ناتمام که در ابهام نگاهت تمام می‌شود..

    پاسخحذف
  3. :) گاهی اینقدر از دیدن یه نظر و سر زدن خوشحال می شم که به همه ی ناراحتی های این دوره می ارزه! :)

    پاسخحذف
  4. همه ی نوشته هات رو می خونم. کامنت نمی ذارم برا اینکه که یکم سخته. کامنت گداشتن سخت نیست بالقوه. چی نوشتن سخته! این یادداشتت رو دوست دارم. بخش مربوط به مکالمه خیلی خوبه به نظرم.بقیشم خب...
    نوشته ی قبلیت رو هم چند بار خوندم. بخش ِ پایانی رو عالی نوشتی. ولی من حس جاری تو نوشته رو دوست ندارم! :(
    فکر کنم نا شناس دوم که انگار شناس هست راست گفت. بعضی وقت ها پیش میاد جوون. فقط بپا بعضی وقت ها نشه خیلی وقت ها!;)

    پاسخحذف
  5. perfect
    عالی بود فاطمه
    فوق العاده
    واقعا می گم که دوستش داشتم

    پاسخحذف
  6. پی نوشت قابل تاملی نوشته اید خانم سیفان. «آفرین» کم تان است.
    نویسا باشید.

    پاسخحذف
  7. حواست را که می ربایند سرگردان می‌شوی بینِ دیدن و انعکاس...

    پ.ن. رو خیلی دوست داشتم.

    پاسخحذف
  8. ممنون بنفشه، فاطمه، نغمه، محسن، الناز، سارا و اروندیهای عزیز.

    امید ِ باقری، به خاطر ِ کم بودن ِ«آفرین» هم خیلی ممنون! شما لطف دارید. قابل ِ تاملی از خودتان است! ;)

    پاسخحذف
  9. دوستانت همه تعریف کردن.
    ولی به نظرم باز هم کمه!
    خیلی دوستش داشتم فاطمه جان
    مخصوصا پی نوشت رو.
    مرسی

    پاسخحذف
  10. فاطمه جان این پست رو خیلی دوست دارم
    با اجازه لینکش رو میگذارم در اخرین پست وبلاگم

    پاسخحذف
  11. آینه‌ی ما، آینه‌ی من، همیشه علامتی دارد از التهابی دور
    این خیلی شبیه یدالله رؤیایی بود

    پاسخحذف
  12. _ آدم ها، بعضی هاشان، زیاد عاشق می شوند.


    + ولی هیچ وقت دوبار عاشق ِ یک نفر نمی شوند!


    مخالفم !
    من خودم مثال نقض همین قصه ام .

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

"ناگزیر انسانِ بی‌گریز"

Memory is full!

"For a moment almost too brief to matter, this made sense"