خوبم٬ باور کنید این بار :)
شاید نوشته باشم٬ همه اش از دلتنگی٬ همه اش از دوری٬ غصه٬ غم... از اعتماد به نفس های له شده... از نشده ها... از نکرده ها٬ نگفته ها... حالا امشب می خواهم بنویسم از اینکه خوشم! از اینکه سرخوشم حتی... از اینکه یادم نیست آخرین بار کی این طور بوده ام و به هیچ جایم هم نیست که یادم نمی آیدش... حالا خوشم و رسیده ام خانه و می خوانم که سارا برام نوشته: کم پیدایی عشقِ خالص٬ چرا؟ و من تشدید می شوم در ذوقِ امروز٬ در خودم٬ در خوشی٬ در اعتماد به نفس... حالم خوب خوب است٬ انقدر خوب که واژه نمی یابم برای توصیفش... انقدر وسیع و سرتاسری٬ که نمی دانم چه طور بخوانمش تا محتوا شهید نشود... می دانی؟ گاهی خوب «خوب» ترین است برای توصیفِ خوبی! بله٬ همین قدر چگال! همین قدر خِ-وار! :)