از لا به لای نوشته ها...
من و مریم هر دومان معتقد بودیم و خوشحال که دخترک به لحاظِ روانی خیلی سالم است. یعنی با توجه به تعابیرِ خودمان از سلامتیِ روان و آگاهی به اینکه همه مان نقاطِ تاریک و حفره هایی در روانمان داریم٬ فکر می کردیم حفره های دخترک کم-عمق تر و گره های روانش گُشاد اند: از آن گره ها که به اشاره ای باز می شوند.
آن روز که فلان عکس را گذاشتم روی والِ فیس بوکم٬ پیام آمد که دخترک عکس را لایک کرده. یکم بعد دیدم که نه٬ لایکِ او نیست پای عکس.
بعدتر با خودم فکر کردم کاشکی فیس بوک دروغکی پیام داده باشد. چون در غیر این صورت احتمال می رود که گره ای چیزی جایی از دخترک در حالِ تنگ شدن باشد. راستش من این تنگ شدگی ها را که گاهی در قالبِ حسابگری توی روابطِ انسانی بروز می کنند دوست ندارم اصلا... راستش دلم سوخت برای دخترک...
به گمانم توی روابطِ انسانی تظاهر به بی تفاوتی٬ وقتی تفاوتی -هر چه قدر کوچک- در کار است٬ حتی دهشتناک تر از تظاهر به دوست داشتن است٬ وقتی که مهری در کار نیست...
تهران٬
۵/مرداد/۱۳۹۱
به گمانم توی روابطِ انسانی تظاهر به بی تفاوتی٬ وقتی تفاوتی -هر چه قدر کوچک- در کار است٬ حتی دهشتناک تر از تظاهر به دوست داشتن است٬ وقتی که مهری در کار نیست...
پاسخحذفممنونم به خاطرش!