بریده شکوایه -البته در آرامشِ کامل-! ;)
می دانی؟ هر چه قدر که به ذهنم فشار می آورم می بینم که توی دو سه (بلکه بیشتر) سالِ اخیر جناب آقای الف و سرکار خانم لام ٬ مستقل از هم٬ بیشتر از هر کس و هر چیزِ دیگری قابلیتِ روی اعصابِ من رفتن را داشته اند! روی اعصاب رفتنی که گاهی مثل چند وقتِ پیش منجر به بستنِ فیس بوک می شود بعد از خواندن ِ مثلا پیامی از آقای الف و حسی آن چنان ناخوشایند در من ایجاد می کند که هر گونه وسسوسه را برای بازگشاییِ صفحه ی فیس بوک در نطفه خفه می کند. یا روی اعصاب رفتنی که مثلِ همین حالا٬ بعد از شنیدن ِ حرفهای خانوم لام٬ همین جور که شیک و مجلسی و آرام٬ پیژامه به تن٬ لم داده ام روی کاناپه و چای ِ قبل از خواب را با بیسکوییت میل می کنم٬ منجر می شود به پرسیدنِ متصل ِ «آخه چرا؟! واقعا چرا؟!» از خودم.
می دانی؟ یک روز باید بنویسم از آن چیزی که توی رفتارشان هست و آزارم می دهد. باید بنویسم از خطرِ رفتارهایی که باعث می شوند آدم در انزوا از خودش بپرسد:«آخه مردم چرا اینجورین؟!»
یک روز باید بنویسم…
نظرات
ارسال یک نظر