دو روزِ دیگر که بگذرد٬ زمستان می شود...
از امشب٬ دو روز دیگر که بگذرد زمستان می شود. و من همچنان در انتظار ِ دل دادن به عشق بازیِ سر به هوای اولین برفِ شهر. می دانی؟ امشب برایم مهم نیست که در تمامِ هفت آسمان چه غوغاییست. امشب٬ حواسم روی همین زمین ِ خاکیِ پست٬ پیشِ تمام ِ زنان و مردانی٬ تمامِ آدمهاییست که می شناسم. دلم پیشِ تمامِ لحظه هاییست که باور کردم دوست داشتهام٬ دوست داشته شدهام. پیشِ تمامِ پیاده روهای خیسِ دنیا و خنده ها و نگاههای خوبِ آدمها! پیشِ تمامِ تصاویرِ دلپذیرِ توی کله ام!
من امشب را با خیالِ برفهای خیسِ شبهای دیر٬ برای رنگِ نور روی شیشه های بخار گرفته٬ به خاطرِ پرسههای همه ی آدمها توی تمامِ خیابان های دنیا دوست دارم.
من امشب را به یادِ تمامِ آدمهای خسته ای که فراموش کرده اند زیرِ بزرگیِ این آسمانِ تنها جایی برای تنهایی نیست٬ صبح خواهم کرد…
بعدنوشت:
ساعتِ ۲:۱۵ نیمه شبی که قرار بود با یادِ آدم های خسته٬ با خیالِ برفهای خیسِ شبهای دیر صبح بشود! ;)
بعدنوشت:
ساعتِ ۲:۱۵ نیمه شبی که قرار بود با یادِ آدم های خسته٬ با خیالِ برفهای خیسِ شبهای دیر صبح بشود! ;)
عکس تزئینی نیست٬ فقط خیلی خوشرنگ و خوش محتواست! ;) |
نظرات
ارسال یک نظر