نگاه

بعد ساعت سه و نيم صبح، همين طوري كه به خودت و چشم هاي سياه شده ات توي آينه ي دستشويي نگاه مي كني يك هويي ياد حرف سارا مي افتي كه يك بارِ دوري گفته بود " توي نگاهش به تو راحت مي شد عشق را ديد!".  بعد زل مي زني توي چشم هاي خودت... بعد ريمل ها را از مژه هات مي شوري و مي سپاري به آب...
بعد باز همين طور خيره خيره نگاه مي كني...

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

"ناگزیر انسانِ بی‌گریز"

Memory is full!

"For a moment almost too brief to matter, this made sense"