شب بیست و نهم
سکانسِ سینمای فیلم «عصبانی نیستم»* را فرستادم براش و تایپ کردم:
عاشقانههای هر شهر یه شکله!
عاشقانههای تهران انگار همهش اون اطرافه:
دانشگاه٬ انقلاب٬ سینماهای اون حوالی...
اولین بار سر تقاطع خیابان ادواردبراون و شانزده آذر بود که کسی گفت عاشقم شده.
خیابانها و کافههای آن اطراف را گز کردیم٬ تولد گرفتیم٬ هدیه دادیم٬ هدیه گرفتیم٬ مهرورزیدیم و آخ که چقدر حرف زدیم!
چند سال بعد٬ سر تقاطع قدس و طالقانی برای همیشه خداحافظی کردیم.
توی سینما سپیده سر وصال٬ زار زدم٬ به بهانهی فیلم درباره الی.
کوچههای منتهی به خیابان کارگر را قدم زدم٬ راه رفتم٬ راه رفتم٬ راه رفتم...آخ که چندهزار قدم برداشتم آن روزها توی کوچه پس کوچههای اطراف دانشگاه. انتخابات ۸۸ بود. شلوغ بود. آشفته بود. غم بود. غم روی غم بود. من؟ راه رفتم فقط.
آدمهای تازه را همان حوالی دیدم! توی کافهای در خیابان قدس٬ یا انقلاب تا چهارراه ولیعصر. همان حوالی بود که کسی شیفتهی بوی عطرم شد و دیگری یک بغل کتاب بهم داد با شعرهای عاشقانه. همانجا بود که پوست انداختم٬ بزرگ شدم.
دانشگاه بود که «او» دلم را ربود و تمامِ تمام ِ قدمهایی که با هم برداشتیم سرتاسرِ خیابانِ انقلاب. آخ که چقدر شعر خواندیم و حرف زدیم به گواهِ تک تکِ آجرهای همه ی دیوارهای آن حوالی... بهترین چایهای عالم را نوشیدیم کنجِ دنجی از انقلاب و عاشقانهها ساختیم برای هم.
چندماه بعد٬ حیاط دانشکده بود که ازش خداحافظی کردم و رفتم...
«او»؟
هوام را داشت٬
آمد٬
ماند!
*براش نوشتم که فیلم٬ قلبم رو کند و برد وسط انقلاب سال ۸۸. نوشتم چه عجیبه که «دل» این همه سال پرت می شه عقب٬ این همه کیلومتر پرت می شه دور... نوشتم آخ از این انقلاب...
نظرات
ارسال یک نظر