دروغ چرا؟
اپیزود ِ اول:
آنگاه در بلنديها، تكرارِ بودهها و ماندهها، نقشهاي بيهوده، بادهاي آواره.
اپیزود ِ دوم:
آنگاه نزديكتر، دستهاي پينه بسته، سايههاي فراموش شده، قصههاي ناتمام.
پ.ن.
به آمارانتا گفت: «ميبيني چهقدر ساده است؟ ميگويد: دارد به خاطر عشق من ميميرد، انگار من قولنج مزمنام.» وقتي فرماندهي جوان را نزديك پنجرهي او مرده يافتند، عقيدهي رمديوس خوشگله نسبت به گفتهي خود اش راسختر شد. گفت: «ديديد چهقدر ساده لوح بود!»
گارسيا ماركز – صد سال تنهايي
چقدر ساده بود ... چقدر ساده ...
پاسخحذفآه....یاد سرهنگ بخیر...چرا دیگر کسی برایش نامه نمی نویسد...؟
پاسخحذفمن خود نوشته رو از پی نوشت بیشتر دوست دارم! D:
پاسخحذفمیم: کتاب را خیلی وقت پیش خوانده بودم. یاد آوریت خوشایند بود دختر.
پاسخحذفخودِ نوشته هم دوست داشنتی ست. آفرین :X
نوشته هات را می خوانم. به نظرم این جا را به جای اینکه مکانی برای به قول خودت ارائه ی گاه نوشت هات کرده باشی، تبدیلش کرده ای به عرصه ای برای به رخ کشیدن توانایی ات در نوشتن و ابتکارت در چگونگی بیان مطالب. نمی شناسمت ولی به نظر بسیار مغرور و شاید کمی هم خودخواه باشی.
پاسخحذفناشناس جان لطف می کنی می خوانیم، منتها در ساختار ِ اخلاقی ِ بنده آن چنان شایسته نیست کسی تا این حد از ویژگی های شخصیِ دیگری صحبت کند و همچنان ناشناس بماند. کاش این "نمی شناسمت" را در جمله ی آخرت نمی گذاشتی تاانتقادت کمی منطقی تر به نظر برسد...
پاسخحذف