نفسی که معطل می مانَد
شیشه را پایین می کشم و فکر می کنم این روزها بیشتر از همیشه به این نتیجه رسیده ام که "ریاضی خواندن" و "منطق کار کردن" دقیقا همان کاریست که من می بایست می کردم. من شیفته ی ریاضیاتم و لذت ِ ریاضی خواندن پایدار ترین لذتی بوده که تا به حال تجربه اش کردم. دارم فکر می کنم. به اینکه آهنگ های سی دی ِ فرشته را چقدر دوست دارم.
چراغ قرمز می شود و من هوس ِ بی-هوازی-بازی کردن می کنم: نفَست را حبس می کنی و سعی می کنی تا سبز شدن ِ چراغ به زندگی ِ عادیت ادامه بدهی.
چراغ قرمز است...
روزبهان، گِل بگیرند در ِ این روزگار را که من دو ساعت وقت ِ خالی ِ مشترک با تو پیدا نمی کنم که حرف بزنم و حرف بزنم و حرف بزنم و بشنوی و بشنوی و سیگار بکشی و باز بشنوی و بعد سه چهار تا کلمه ی دور از انتظارم بپرانی و من غافلگیر شده بخندم.
چراغ قرمز است...
سمیه، اگر بدانی تلفن ِ چند روز ِ پیشت چقدر خوشحالم کرد. روزی که رفتی به بلاد ِ استکبار (!) احساس می کردم دنیا چقدر بزرگ شده. حالا ولی، دوباره فکر می کنم دنیا جای کوچکی ست برای ما!
چراغ قرمز است...
این دختر ِ کناری ِ من چقدر فاجعه آمیز تعمیم می دهد و چرند می بافد.
چراغ قرمز است...
نه شایا! من هم ناهار نخورده ام. یک ربع ِ دیگر می رسم دانشگاه.
چراغ قرمز است...
مریم، دلم آن نگاه ِ نافذ و آن صدای مطمئنت را می خواهد وقتی که می پرسی "چرا؟"! از آن چراهایی که آدم احساس می کند بی دلیل ترین کار ِ دنیا را می کند. از آن چراهایی که...
چراغ قرمز است...
و من فکر می کنم به خوره ای که این چند روز ذهنم را می جود. به این قوزی که بی هنگام بالای قوزِ دیگر در آمده. به اینکه آیا خاص کردن ِ آدم ها و موقعیت ها و احساسات، به معنی ِ کمیاب دانستنشان، به اندازه ی تعمیم دادن و حکم ِ کلی دادن مذبوحانه است؟
و این چراغ های قرمزِ سه دقیقه ای که محض ِ بالا رفتن ِ عزت ِ نفس ِ من و تو،
زود تر سبز نمی شوند.
نوشته ات دوست داشتنیه بود و دلمو یرای اون 4 سالی که فکر می کردم خوب نبوده تنگ کرد.
پاسخحذفچه خوب که با سمیه حرف زدی.
و من هنوز فکر می کنم دنیابرای من خیلی بزرگه ... .
چه قدر خوشحالم که از ریاضی و منطق راضی هستی.
موفق باشی
"روزبهان، گِل بگیرند در ِ این روزگار را..."
پاسخحذف"از آن چراهایی که آدم احساس می کند بی دلیل ترین کار ِ دنیا را می کند."
این ها خوبند و دو پاراگراف آخر خوب نیستند.
از نوع فکردن پشت چراغ قرمزت هم خوشم امد. خوب فکرهایی کردی.
آهنگ سارا هم خوب بود. برای غروب های بارانی جان می دهد.
کلا انگار همه چیز آروزمه و تو چقدر خوشحالی ... خوبه دیگه!
ها ها! آن دوتایی که گفتی خوبند را خودم هم دوست دارم! :دی
پاسخحذفآن غیر ِ خوب ها هم... چه میدانم. فکر بود دیگر. آمد، ماند... نرفت انگار! :پی
در مورد ِ آرامش ِ همه چیز هم نمی دانم والا! مشوش نیستم. این را می دانم. چیز ِ دیگری که می دانم این است که خوشحال هم نیستم. و به گمانم همین که بد و مشوش نیستم کفایت می کند. خوشحالی بماند پیش کشمان! ;)
خوب باشی آقا. نوشته هات را هم می خوانم. همه را! :)
رفتم دو سه بار دیگه آهنگ رو گوش کردم! گفتم بیام دو سه بار دیگه تشکر کنم.
پاسخحذفاز این که نوشته هایم را می خوانید ممنون! بابت همه!
جدیدا به این نتیجه رسیده ام که وقتی می گویند طرف خوشحال است، چیز بدی نیست.
شاد و خوشحال باشید!
عرض ارادت!
چقدر خوشحالم کرد این نوشته ت.حس خیلی خوبی داشت و زیبا هم نوشتیش.و بیش از اون از خوندن جوابت به آقای باقری لذت بردم.(میدونی که..من همیشه کامنت هات رو هم می خونم!)
پاسخحذفسارا را بدون اغراق بیش از هزار بار گوش داده ام.
پاسخحذفدختر، یادته که من سال پیش این موقع چه جوری بودم! خوشحال نبودم که هیچی، مشوش هم بودم! ولی الان خوبم. نه که بگم چون اینجام. برای اینه که تلاشم رو کردم و چیزی که میخواستم رو به دست آوردم و دارم کاری که دوست دارم رو انجام میدم. تا دلت بخواد هم دارم سختی میکشم اینجا تنهایی، ولی نکته ی اصلی اینه که خوشحالم. روزای بهتر از این روزای خودم رو بره سال دیگه ی تو میبینم عزیزم. مواظب خودت باش و خوب تلاش کن.
پاسخحذفدر اینجا جا داره به دوستایی که اسمشون اومده هم یه سلامی عرض کنیم. آرمیتا و مریم و روزبهان و شایای عزیزم.
من رو یاد وجهه زنانه ویل هنتیگ میندازی!!
پاسخحذففکر کنم قبلن هم گفته بودم!
شاید!
اینو دوست داشتم
پاسخحذف1
پاسخحذفbaz nashod goosh bedam . :(
حالا فهمیدم چرا ماری آهنگ سارا رو داد گوش بدم .
پاسخحذفچون 1000 بار گوش داده !
من یه بار هم گوش نکردمش :(
ولی هنوز دارمش
می رم می گوشم
آهان راستی یه بار توی رادیو (برنامه ی قدغن ها) شنیدم این آهنگو ، اصلا هم خوشم نیومد !
ولی واجب شد برم دوباره بگوشمش .
گوش دادمش سارا رو .
پاسخحذفدوستاشتن ِ بعضی چیزا خیلی سخته !!
من تمام تلاشمو کردم ، نشد . ( شیش هف بار گوشیدمش )