دو نقطه هیچ
همهی دنيا يک طرف، شبهای پاييز یک طرفِ ديگر. و آن شبی كه ساعتها لبو فروش را تماشا كرد. همهی دنيا يک طرف، چهارشنبهی پاييز يک طرفِ ديگر؛ آن چهارشنبهی اتفاقی كه لِی لِی از جوب گذشت و زخم را فراموش كرد. همهی دنيا يک طرف،
سر كه میگذاشت روی شانه
داشت فكر میكرد مبادا فصل ِ سيب تمام شود و حوا بدونِ گناه بميرد. ياد اش افتاد كه سيب هميشه هست، حتی وقتی كلاغ ِكوچکِ او زيرِ ميز بنشيند و حرفی از دلتنگی ِ خوابهاش نزند، از برگهايی كه لابهلای كاغذهاش ريخت و مشقِ آن سالها را تكرار كرد: آن مرد در باران آمد... آن مرد با اسب آمد... آن مرد در باد رفت...
پاييز پاييز است و آبان بی موقعترين زمان برای مهاجرت ِ پرندگان ِ كوچک و پير. او كه حرفي ندارد، اما
بوی او، روی دست های او نشسته و او مثلِ هميشه روی نيمكتی كه هيچ علامتي ندارد، جا میماند.
/جا می مانم
و
ماندن دلیل می خواهد
رفتن اما به معنای تمام شدنِ دلایلِ ماندن نیست.
ماندن هم،
انگار
همیشه به معنای داشتن ِدلیل برایِ ماندن نیست.
گاهی فقط چارهی دیگری نیست...
برای ماندن...
یا رفتن.
حالا، سر که می گذارد روی شانه اش، شانه اش می افتد
قصه هم قصه های قدیم...
پاییز ، پاییز ، پاییز
پاسخحذفچه سبک بود پاییز
پاییز در برگها گم بود
در پاییز برگها به خانه ما آمدند
آشوب برگ بود پاییز بود
...
تو در پاییز به خانه ما مهمان بودی
برگهای پاییزی به سوی زمستان رفتند
پاییز به پایان بود
زیباست ، اما
پاسخحذفایستگاهِ خوبی نیست پاییز!
همه چیز قدیمیش حتی دوستی ها
پاسخحذفاز اینکه دوباره نوشته هایتان را می خوانم به جد خوشحالم
پاراگراف 2 و 3 ، و دو خط آخر: کولااااااااک
پاسخحذف(یعنی من یکی لذت بردم)
سری که روی شانه اش است ...
پاسخحذفسرم همان جا مانده است انگار ...
زندگی هم زندگی های قدیم
پاسخحذفعشق هم آن عشقهای آتشین
یار هم یاری که با من یار بود
در عبور روزهای دلنشین
گفتگو هم گفتگوهای قشنگ
در شبان شعر و مهتاب و شراب…
بوسه هم آن بوسه های غرق مهر
تا سحرگاهان پیش از آفتاب...
فاطمه جان
پاسخحذفاگر نظر نمیذارم فکر نکنی که نیستم
همیشه هستم و همیشه میخونم.
نوشته هات رو خیلی دوست دارم.
مرسی بهار جان. لطف می کنی می خونی! :)
پاسخحذفبقیه هم مرسی که می خونید و نظر می دید! :دی
نهایت
پاسخحذفاز احمدرضا احمدی بود؟
سارا
یاد یه تجربه ی سوررئال در سینمای کلاسیک افتادم
"پاییز ، ایستگاه آخر"
فیلم موزیکالی که به لطف انقلاب نعلینی ، سوزانده شد
همه ی دنیا یک طرف ، شبهای پاییز هم همان طرف !
پاسخحذفطرف دیگر تو باش و آن طرف را بنویس !
ما طرف تو می مانیم .
نوشته های تو را می خوانیم .