همهاش از «فیدیبو» شروع شد!
از بچهگی با طبیعت و جانورها رابطهی خوبی داشتم٬ یکبار میآیم و مینویسم از دعواهای زمان هفتهشتسالگی با پسرعمهها سر زندانی کردن مگس و زنبور. یا مثلا مینویسم از نجات دادنِ آن مارِ کوچکِ نیمهجان از دستِ پسربچههای تهِ باغ٬ که البته مُرد آخرش! درختها و گلها مستم میکردند و غرق میشدم در تفاوتِ شکل و نقش و نگارشان. حالا هم همینطورم! بماند که مواجههام با جانور شده همین مواجهه با حیواناتِ شهری٬ که دیگر خبری از تابستانهای روستای پدری نیست...
چرا اینها را گفتم؟ راستش ایران که بودم مهر و علاقهام به طبیعت خلاصه میشد در نکشتنِ حیوانات موذی (؟!) و پر ندادنِ پرندهها و آب و دانه گذاشتن برایشان در حیاط! یا مثلا جدا کردن زبالههای کاغذی و تحویل دادنشان به جاهای مخصوص و گرفتن بن خرید کتاب٬ که آنوقتها زیاد هم نبود در تهران! نخریدنِ کت و لباس چرم و لباسهایی با طرحهایی از روی بدن حیوانات هم اواخر اضافه شده بود. بعد که آمدم فرنگ مساله یکم جدیتر شد. نه فقط به خاطر شکل زندگیِ آدمها در هلند٬ بلکه بیشتر به خاطرِ به صلح رسیدنِ خودم با خودم. بعد در آلمان٬ که به لحاظ مدیریت زباله و مصرف انرژی و زیرساختهای محیط زیستی قابل مقایسه با هلند نیست و شاید جزو بهترینهای دنیاست٬ دغدغهها جدیتر شد. راستش اینکه زباله را تفکیک کنم (حداقل در ۵ سطل زباله)٬ یا مثلا آب را هدر ندهم و اینها یک جور مسالهی شخصیست برام. صادقانهی صادقانهش فکر نمی کنم مثلا دو نسل بعد از آدمیزاد چه مشکلی خواهد داشت٬ فکر می کنم که «من» گند نزنم به این طبیعت که دوستش دارم و ازش لذت میبرم.
خلاصهی کلام اینکه پرینت کاغذی گرفتنم نسبت به ایران یک صدم شده احتمالا و موقعِ خرید شامپو٬ صابون٬ مایع ظرفشویی و لباسشویی و از این دست اقلام حواسم هست که «طبیعتدوست» ها را انتخاب کنم که کمتر مادهی شیمیاییِ گند وارد آبها شود. یا مثلا لباسهایی که الیاف مصنوعی دارند نمیخرم٬ لذت وان گرفتن را به چندوقتای یک بار تقلیل دادهام بابات مصرف زیاد آب و زمان دوشگرفتنم یک سوم ِ قبل شده. با همهی اینها اما٬ زورم به یک چیز نرسیده:
به کتاب کاغذی.
توی این سالها چندبار تلاش کردم کتاب الکترونیک را جایگزین کتاب کاغذی٬ که به زعم من کتاب «واقعی»ست بکنم! نشد که نشد! لذتِ ورق زدن کتابِ واقعی٬ بستنش وقتی که تمام شد٬ و دیدنش توی قفسهی کتابخانه انقدر زیاد است و مغلوبنشونده در مقابل دغدغههای محیطزیستی٬ که با وجود موقت بودنِ شرایط زندگی و هر چندسالی٬ یک شهر یک کشور٬ خروار خروار کتاب جمع کردهایم و حظ دنیا را میبریم از داشتنشان.
نظرات
ارسال یک نظر