دو در یک
میم می خواند: سنگ می کشم بر دوش،
سنگ ِ الفاظ
سنگ ِ قوافی را.
نون می خواند: شعرت خوش است و تازه و تر
و گر درست بخواهی، من از تو شاعرتر
میم: کو برهان؟
نون: موضوع ِ شعر ِ شاعر ِ پیشین
از زنده گی نبود.
در آسمان ِ خشک ِ خیالش، او
جز با شراب و یار نمی کرد گفت و گو.
میم: و تو؟!
نون: حال آن که من
بشخصه
زمانی
همراه ِ شعر ِ خویش
همدوش ِ شن جوی ِ کُره ای
جنگ کرده ام.
میم: چه شوق است این، چه عشق است این، چه شعر است؟
نون: موضوع ِ شعر
امروز
موضوع ِ دیگری ست.
میم : این اندیشه ها بس نارساست.
نون: امروز شعر
حربه ی خلق است
زیرا که شاعران
خود شاخه ای ز جنگل ِ خلق اند
نه یاسمین و سنبل ِ گلخانه ی فلان
میم: با فریب ِ شعر باید زندگی را رنگ ِ دیگر داد.
نون: تامل کن رفیق...
وزن و لغات و قافیه ها را
همیشه من
در کوچه جسته ام
آحاد ِ شعر ِ من همه افراد ِ مردم اند.
میم: از چشم ِ شاعر کن نگاه
تا که پنداری که گفتارت خطاست
نون: او شعر می نویسد
یعنی
او درد های شهر و دیارش را فریاد می کند
میم: او شعر می نویسد
یعنی
او قلب های سرد و تهی مانده را
ز شوق
سرشار می کند.
نون: قلب های سرد و تهی مانده؟!
میم: می دانی؟
شعرت از دل ِ سنگ است و
شعرم از دل ِ تنگ
نون: دل؟ تنگ؟ نمی دانی.
میم: بگو تا بشنوم، دانم.
نون: دل ِ من، در دل ِ شب،
خواب ِ پروانه شدن می بیند.
میم: پروانه؟
نون: آن شعر های حاصل ِ خشم و خروش را
وقتی سروده ام
کز شدت ِ غرور ِ او بی تاب می شدم.
میم: آن شعرها اگر به دست ِ او می افتاد
از شرم پیش ِ چشم ِ او تو
آب می شدی.
نون: چه بگویم ، آه...
میم: من هم چو تو ام! تو مپندار که خاموشی ِ من،
هست برهان ِ فراموشی ِ من
نون: آشنایی با شور؟
و جدایی با درد؟
میم: سخن از مهر ِ من و جور ِ کس ِ دیگر نیست
سخن از متلاشی شدن دوستی است.
و عبث بودن ِ پندار ِ سرور آور ِ مهر
نون: نا امیدی؟ خسته؟
میم: من ندارم سر ِ یأس،
زیر ِ بی حوصلگی های شب، از دورادور
ضرب ِ آهسته ی پاهای کسی می آید
نون: می دانم...
حلقه می بندد به چشمان اشک ِ من
گر چه در سختی به سان ِ آهن ام...
من می خوانم: در بند بند ِ جسمم
سیل ِ سریع ِ ساری ِ غم را دید
لرزید
بر روی
چتر ِ سیاه ِ گیسوی ِ خود را ریخت
آنگاه خیره خیره، نگاهش
پرسنده در نگاه ِ من آویخت
پرسید:
« بی من چگونه ای لول؟!»
گفتم:
« ملول»
تیر 89
***
پ.ن. شعر ها از:
احمد شاملو، حمید مصدق، فریدون مشیری و اخوان است، با اندکی تصرف.
میم: باید عاشق شد و ماند ...
پاسخحذفنون: باید عاشق شد و رفت ...
من: نباید عاشق شد
پاسخحذف;)
ش:
پاسخحذفمی نویسم:
« تازگی ها چه کتابی خوانده ای؟ای تو از اینجا بس دور »
می نویسی:
« باز هم زنده به گور »
آ:
می نویسم:
« پاییز ، آنهمه کوچه ی دلپرسه به یادت مانده ست؟ »
می نویسی:
« آری ، کوچه های بن بست »
می نویسم:
« از عشق ، غزلک ، دل ، لاله ی دل چه خبر؟ »
می نویسی:
« بگذر »
می نویسم:
« شعرهایت چه شدند؟ »
می نویسی:
« ننویس . شعرها خودبخودند »
می نویسم:
« بی عشق ، شعر تو رنگ ندارد دیگر »
می نویسی:
« بهتر »
ش:
می نویسم:
« مرگ احساست را
به تو اما اینک
تسلیت می گویم
غم آخر باشد
غم آخر باشد ... »
ع: ای عشق!
پاسخحذفدریغا که بیان از تو محال ست.
من: :*
حذف