پا به پاي پرومته مي‌آيم...آن بالا... نگاه‌ات قلب‌ام را مي‌لرزاند... آن بالا...صداي‌ات دست‌هاي‌ام را وسوسه مي‌كند... آن بالا...سكوت‌ات ديوانه‌ام مي‌كند... تخته سنگ‌ را رها مي‌كنم و از سر ِ راه ِ تمام ِ روزها كنار مي‌روم... اسطوره در من می میرد!

پايين‌تر... انسان‌ها گِرد آتش نشسته‌اند و خدايان را نمي‌بخشند...
و من:
برمي‌گردم و راه‌هاي آمده را، هنوز مي‌آيم.

نظرات

  1. دور بود برایم ... ولی این فاصله باعث نمی شد که نگویم زیبا بود و دلنشین:)

    پاسخحذف
  2. یک ایراد نسبتا فنی :

    تخته سنگ مربوط به سیزیف بود و نه پرومتئوس !

    پاسخحذف
  3. به نا آشنا،

    حق با شماست.اعتراف می کنم موقع ِ نگارش فراموش کرده بودم حمل ِ تخته سنگ مربوط به سیسیفوس بوده. واقعیت این است که قرار بود تاکیدم روی پرومتئوس باشد و ...
    خلاصه ممنون به خاطر ِ تذکر

    پاسخحذف
  4. راستش ما دو تا انتقاد کردیم جواب نیومد دیگه ترسیدیم انتقاد کنیم! این شد که اینبار در لباس نا آشنا انتقاد کردیم!! صد بار برای انتقاد از این و آن ِ جهان ، منفور آن و این ِ جهان شدیم ، عادت انتقاد نیافتاد از سر ما امّا! دیده را بستیم تا بل دریده نشود چهاربند ِ ذهنمان از تماشای اینهمه نقص در جهان ؛ کارگر نمی شود گویا! بعضی ها سرنوشت مقدّری دارند (همچون سیزیف) ، ما هم اینگونه به دنیا آمدیم انگار : انتقادگر ِ منفور!!! (همراه با انگ ِ خودشیفتگی!)
    آخرین انتقاد :
    در رسم الخط فارسی ، «دست ها ی ام» نداریم! همچنان که «قلب ام» و «سکوت ات» نیز!
    به کسی برنخورَد ، امّا : «دست هایم»

    پاسخحذف
  5. پاسخ دادن ِ انتقاد ِ شما ربطی به نوشتن ِ اسم ِ مستعارتان و یا در لباس ِ نا آشنا نوشتن ندارد. چیزی که اینجا نوشتید مهم بود و خوب شد که نوشتید و پاسخ ِ من در واقع تشکری بود از دقت ِ شما در خواندن ِ مطلب. اما در مورد ِ رسم الخط فارسی و دو انتقاد ِ دیگر که به گمانم چیزهایی تقریباً از همین دست بوده اند شرمنده، انقدری به نظرم مهم نیامدند که تشکر کنم بابتِ دقت و یا موضع بگیرم به دفاع و توجیه! نفرت و تنفر از انتقادگر محلی از اعراب نداشته در بی پاسخ ماندن ِ انتقاد ِ شما! :)
    به نظرم در اینجا همین قدر که معلوم است منظورِ من از «دست های ام» همان منظور ِ شما از «دست هایم» است و ما رسم الخط ِ هم را می خوانیم و انگار متوجه هم می شویم کفایت می کند.

    پاسخحذف
  6. به اسطوره گیر نداده بودی که الحمدلله پرت به اینم گرفت! ;)

    قشنگ نوشتی...

    پاسخحذف
  7. من يكي كه اين رسم الخط رو دوست دارم.عوضش كني مثل اين مي شه كه انگشترهاي آبي قشنگت رو برداري و به جاش از اين كاموايي جديدا بذاري

    پاسخحذف
  8. اگر چه که من به صورت ِ کلی عاشق ِ انگشتر هستم - آن هم از هر نوعی- و انگشتر برای ام همانقدر حیاتی ست که سبیل برای گربه، اما خودم هم انگشترهای آبی ام را دوست تر دارم از بقیه! ;)
    مرسی به خاطر ِ نظر! :*

    پاسخحذف
  9. باری ، عبرت نمی شود برای من انگار ...
    شد صد و یک بار !

    نخست آنکه پیش از همه باید بگویم: « :دی »
    دو دیگر آنکه نمی دانم در باب دست هایتان چه فکری می کنید که می نویسید «دست های ام» و نه «دست هایم».
    مگر نه اینکه این نوشته ها صدای فکرتان هستند
    ؟ چگونه فکری باید باشد که صدایش اینهمه لکنت دارد
    ؟
    ( شوخی بود ، به دل نگیرید )

    CUT

    حرف های جدی :
    پیش از این اشاره کرده بودم که حیف است نوشته های خوب را بد تایپ کنیم. هنوز هم بر همین باورم ، شما امّا انگار دوست نمی دارید که به نوشته های خود احترام بگذارید. مختارید ! اصلاً چطور است که من عذرخواهی کنم و شما تایپ کنید «دصت های ام» . منظور می رسد دیگر ! همین که منظور می رسد کفایت می کند ، نه ؟ سهل ترین کار جهان : توجیه !
    شما وقتی رسم نوشتاری زبان را رعایت می کنید ، عیار ِ نوشتار ِ خود را بالا برده اید.
    در قبیله ی ما رسم نیست کسی بنویسد «دست های ام» ، چه با لکنت چه بی لکنت ! «دست های ام» همانقدر غم انگیز است که «دصت های ام» . گرفتم اینکه هر دو صورت نوشتاری ، مفهوم «دست هایم» را منتقل می کنند . قضاوت با خودتان ، امّا : من فقط و فقط چون نوشته هایتان را باارزش دیده ام و آن ها را دوست می دارم ، این حرف ها را برایتان نوشته ام . شما می توانید خوش خط تر تایپ کنید تا زیبایی ِ آفرینش تان به هرز نرود . تا عیار نوشته هایتان تمام باشد : نوشته هایتان (بی اغراق) تمام عیار هستند به باور من . و یا می توانید از من دلگیر شوید و از اینکه مرا به وبگاهتان دعوت کرده اید پشیمان باشید . گفتم که : مختارید . در پس ِ پشت حرف هایم غرض و مرضی پنهان نیست . همیشه نوشته های زیبا را زیباتر خواسته ام . در میان ِ صدای بی فکری این مردم ِ «شب-شیدا» ، صدای فکرتان زنگ خورشید است . هزار تبریک . امّا آسمان آفتابی ِ فکرتان (فکر ِ آفتابی تان) چند لکّه ابر سمج دارد . ابرها را پس بزنید .
    حرف آخر اینکه : در میان مخاطبانتان دوستانی هستند که از غرغرهای من خسته اند . بنابراین به احترام چشم و هوش دوستان ، دیگر در باب رسم الخط و این قضایا حرفی نخواهم زد (فارق از هر جوابی که بشنوم) . صدای فکرتان خوش رنگ است و خوش زنگ ؛ همین مرا به سمت روشن ِ وبگاهتان می کشاند تا کلمه های آفتابی و آبی تان را مرور کنم تنها بخاطر دریا .

    یک نکته : در کامنت قبلی منظورم این نبود که شما نفرت زده هستید از انتقادگر . داستان بر می گردد به یادگاری هایی که بر دیوار دوستان نشانده ام در فیس بوک . دیگرانی آمده اند و دیوارنوشته های مرا بر صفحه ی دوستانم تاب نیاورده اند ، بمب کینه و نفرت گشته اند و در یک عملیات انتحاری منهدم کرده اند تمام ادب و شخصیت خود را به همراه انسانیت ِ نا تمامشان ! یعنی که رفته اند برروی وبگاه بویناکشان در بلاگفا «فحشنامه» صادر می کنند علیه من . حالا هم در همین دانشکده بیشرمانه چشم در چشم آدم می دو زند با دیده های دریده ، عبور می کنند با هزار و یک غرور . شگفتا ، دریغ از شعور .
    باری ، ببخشید که سر شما و مخاطبانتان را به درد آوردم . منظورم این نبود که شما از انتقادگر متنفّر هستید . همین که کلمه های زیبا می نویسید ، یعنی که شما خالی از نفرتید . در انسان هایی که هنر را خوب دیده اند و بلعیده اند ، نفرت به راحتی کانالیزه می شود . تبریک به شما و مخاطبانتان که چنین هستید (این از صدای فکرتان می خیزد)

    شاد زی
    شاد و آبی ، آفتابی

    پاسخحذف
  10. ببخشید
    دومیشو حذف کن
    اشتباه شد
    بلاگ اسپاته دیگه!

    پاسخحذف
  11. خود-انتقادگری :
    هزار بار باید نوشت : « :دی »
    «فارغ» را اشتباه تایپ کرده ام !!!
    انتقاد ما هم لکنت دار در آمد از آب !
    شرمنده ام .
    :دی

    پاسخحذف
  12. نا آشنای شناس،

    اول: بسیار ممنونم از اینکه زحمت ِ تایپ ِ اینهمه واژه را به خود دادی! مرسی! :)

    دوم: چند عبارت از نوشته ات برایم دلنشین بود، مثلاً:
    «نوشته هایتان (بی اغراق) تمام عیار هستند به باور من »
    و
    « همین که کلمه های زیبا می نویسید ، یعنی که شما خالی از نفرتید . در انسان هایی که هنر را خوب دیده اند و بلعیده اند ، نفرت به راحتی کانالیزه می شود . تبریک به شما و مخاطبانتان که چنین هستید (این از صدای فکرتان می خیزد)»

    سوم اینکه من می دانم که در رسم الخط ِ مرسوم فارسی ضمایر ِ ملکی چگونه به اسم ها می چسبند. اگر به نوشته دقت کنی فاصله ی ضمایر تا اسم ِ پیشینشان کمتر از فاصله ی کلمات است. ضمن ِ اینکه همیشه اینگونه نمی نویسم. بارها شده نوشته باشم: «دستهام» به جای «دستهایم»! خلاصه نوشته به نوشته فرق می کند. اگر دست ِ من بود دوست داشتم اینها را بلند بلند بخوانم برای خواننده تا دقیق بداند فراز و فرودها چگونه است در ذهن ِ من، برای نوشته ای خاص!رسم الخط دست آویزیست برای نزدیکی به آن فراز و فرودها! سرعت ِ خواندن موقع ِ خواندن ِ «دست های ام»، «دستهایم» و «دستهام» فرق می کند. دوست ندارم خیلی نوشته هایم را باز کنم و شرح بدهم. منتها انگار لازم شد اینها را بنویسم. وقتی ضمیرِ ملکی به نظرم به اندازه ی اسم مهم می آید و جای ِتکیه دارد جدا می نویسمش. البته نه همیشه! اگر حواسم باشد.خلاصه این نوشته ها اولین و آخرین نسخه ی خودشان اند. هیچ کدام ویرایش نشده اند و ... به وضوح احتمال ِ خطا کم نیست. منتها خیلی جاها عمدی و منظور دار چیزی طوری نوشته شده که شاید مرسوم نبوده! حال اگر آن طور که مد ِ نظر بود به ذهن ِ خواننده نیامد بحث ِ دیگریست!

    باز هم مرسی به خاطر ِ توضیحاتی که دادی. از کسی که به خاطر ِ نقدهایش «فحشنامه» برایش می نویسند بعید بوداین طور خوش اخلاقانه (!) بنویسد!
    شوخی کردم! به شوخی ِ لکنت ِ شما دَر!:پی ;)

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

"ناگزیر انسانِ بی‌گریز"

Memory is full!

"For a moment almost too brief to matter, this made sense"