عکسهای کاغذی
زندگی واقعی تر بود انگار،
روزگار ِ عکسهای کاغذی، قابهای نقره ای...
زیر ِجای انگشتهای ما،
روی عکسهای کاغذی،
چه چیزها که جان نمی گرفت:
خاله بازیهای ِ گوشه ی حیاط،
بوی گلهای خانه ی ِ پدربزرگ
حسرت ِ همیشه یِ
موهای بلند ِ صاف
حتی:
کل ِ کودکی...
این روزها ولی،
بی عکسهای کاغذی،
ریز ِ سایه ی بلند ِ تکنولوژی،
بی آن عکس ِ دونفره ی هیچگاه-نگرفته
من خیال می کنم
که تو،
همیشه،
فقط،
خیال بوده ای!
دی ماه 89
تو روی دیوار
پاسخحذفهر چه می خواهی بنویس
فقط قول بده
مرا در جمعیت کلمات گم نکنی...
(از سحربختیاری)
عالی!!!
پاسخحذفزیبایی اون روزها را که نمیشه فراموش کرد، همان روزهای واقعی و بدون این ادمهای خیالی!
سلام
پاسخحذفحس زیبای نوستالژیک و ..تخیلی زیبا.
اما نمیدانم این شعر تو چرا مر به یاد پروین انداخت .به قول پروین(خواننده قدیمی دوران ما )گاهی در خیال چیزی از کسی درست می کنیم که وقتی خودش را می بینیم نمی شناسیمش.
در ضمن فکر میکنم یک غلط تایپی هم در شعرت هست اونجا که میگویی "ریز سایه ....." احتمالا منظورت "زیر سایه ... "بوده است.
شاد و سلامت باشی همشهری مهربان
كلمه ي "تكنولوژي" يكدفعه ميزنه تو ذوق آدم
پاسخحذف"حسرت موهاي بلند صاف" ;) منم هميشه اينو داشتم
یاسر،
پاسخحذفممنون به خاطر ِ «عالی»! :دی
محمد،
مرسی که خواندید. در مورد ِ اشکال ِ تایپی حق با شماست. «زیر ِ سایه...» منظورم بوده! :)
مریم،
:)) خودم هم با نشستن ِ تکنولوژی آنجا مشکل دارم! منتها یک جورهایی لازم است که توی ذوق بخورد! البته این بند را طور ِ دیگری هم نوشتم! اگر فرصت شد یک بار برایت می خوانمش! ;)