پست‌ها

نمایش پست‌ها از نوامبر, ۲۰۱۲

محبت هایی از جنسِ دیگر...

من : چقدر فِرز اید شما!      هی مساله حل می کنید که! :) افشین : ما جَک و جوادیم!           پِرابلِم سالوِر ایم٬           تئوری بیلدِر نیستیم مثلِ شما! :) ----------------------------------------------- روزبهان : تو چه می کنی؟              علم خوبه؟ D: من : بله بله! خوبه! سلام داره خدمتتون! D:      دوست دارم کارمو! خوبه کلا! ;) روزبهان : شُکر!              یکی راضی تر بهتر! :) ----------------------------------------------- می دانی؟ آدم هیچ وقت همین طوری الَکی کسی را دوست ندارد! همیشه پای ریزه کاری هایِ هیجان انگیزی در کار هست!‌ همیشه ی همیشه! باور کن! ;)

در راستای بستنِ (موقتِ) اکانتِ فیس بوک! :)

می دانی؟ یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی تعطیل است! و بچسبانی پشتِ شیشه ی افکارت باید به خودت استراحت بدهی دراز بکشی دست هایت را زیرِ سرت بگذاری به آسمان خیره شوی و بی خیال سوت بزنی حسین پناهی (؟!)

بعضی روزها مثلِ امروز...

تصویر
یکم: سه روزِ پیش: «همین چندوقتِ پیش بود٬‌بهش گفتم اینکه دانشگاه می گوید آدرسِ پُستی  را توی وب سایتمان بگذاریم هیچ وقت به کارِ هیجان انگیزی نمی آید! گفتم هیچ وقت کسی پیدا نمی شود که یک هو٬ همین طوری غیرِ منتطره کارت پستالی٬ نامه ای٬ چیزی برای آدم بفرستد. دیشب خواب دیدم که کسی برام یک تُنگِ‌ پر آب با ماهی قرمزِ توش فرستاده و نوشته که سنگ ریزه های کفِ تنگ سنگ نیست٬ پاستیل و شکلات است! از صبح که بیدار شدم تصویر تنگ جلوی چشمم است و هی پیشِ خودم فکر می کنم چه طور توانسته تنگِ آب و ماهی را پست کند؟! فکر می کنم چه کارِ خوبِ جالبِ هیجان انگیزی کرده است...  و از صبح تا حالا٬ فعل هام همین طوری ماضی نقلی مانده اند بدونِ اینکه بعید بشوند...» امروز: «بسته ی مامان که رسید به همان صندوقِ‌پستیِ نوشته ی سه روزِ پیش٬ احساس کردم مامان٬حتی اگر نه غیرِمنتظره٬ اما به تنهایی گاهی تلافیِ همه ی بسته های هیچ گاه فرستاده نشده  را در می آورد! :) » دوم: استاد راهنمام را دوست دارم!  می دانی؟ فرق هست بینِ ساینتیستِ بزرگ بودن و دوست داشتنی بودن! پیش از اینکه بیایم اینجا می دا