پست‌ها

نمایش پست‌ها از آوریل, ۲۰۱۲

ولی...یک خالیِ عظیم...

فرفریِ مویی٬ لاکِ قرمزِ روی ناخنهای دختری٬ تو بگو پارکتِ کفِ یک خانه اصلا... گاهی یک عکس دیوانه می کند آدم را...آنطور که تاب آوردن و ننوشتن از احساسِ امروز و گم شدنِ از دور لای لاله های دو طرفِ جاده٬ یکباره به فنا می رود...   دلم تنگ شده... برای کفش های کتانیِ سفیدم... برای آن شلوارجینِ خوشرنگی که از Mel & Moj تجریش خریده بودم اش... برای مانتوی کتان ِ مشکیِ هفتِ تیری حتی که اینجاست با من٬ چند متر آنطرف تر... برای تمامِ روزهایی که سه تاشان با من بودند موقعِ گز کردنِ خیابان های تهران... برای حدفاصلِ ارمغانِ غربی٬ شهید عاطفی تا میدانِ ونک... برای تمام شدنِ کلاس های تربیت بدنی ۲ و پیاده رفتنِ مختصر-راهِ بینِ دو ساختمان... دلم برای چای های کافه های اطرافِ دانشگاه تنگ شده...  برای زیستن دریک شهر با خیلی ها... می دانی؟ امروز وقتی که توی قطار حواسم چند متری عقب تر از منظره ی پشتِ پنجره جا می ماند٬ وقتی که گم شده بودم لای رنگ ها ی هیجان انگیزِ لاله ها٬یک هو ریه هام پٌر شدند و آهِ عمیقی کشیدم و فکر کردم که «آه» همیشه از سرِ درد٬ خستگی٬ افسوس و نبودن نیست... «آه» گاهی فقط یعنی: دلم یک خالی

من چه گویم که تو را نازکیِ طبعِ لطیف/تا به حدیست که آهسته دعا نتوان کرد

 بعضی چیزها طورِ دیگری اند... یک طورهای رازآلود... یک طورهای شکوهمند... و بعضی از این چیزهای رازآلودِ شكوهمند٬ سخت‌ نازک‌طبع‌اند؛ مثلِ  گل قهر . همین که لمسشان می کنی٬ قهر می کنند و و در دو به شکِ تجربه کردن و نکردن/شدن و نشدن وا می نهندت ... می دانی؟ راستش را بخواهی به گمانم گاهی زمان آنقدر از لبه های همه ی ما سر ریز کرده که  بشود اعترافاتِ کوچکی کرد... مثلا بشود گفت ـبی آنکه زیادی نزدیک شد- که برای کنار آمدن با رفتن ها و غمگین نشدن از وانهادن ها و نبودن ها٬ لازم نیست که بودها و بودن ها را به گِل بکشیم و همه چیز را زیرِ سوال ببریم... گاهی می شود هنوز دلخور بود اما٬ لبخندِ ریزِ کوچکی زد به بعضی خاطره ها... از آن لبخندها که فقط دوست می فهمد از کجا آب می خورند... گاهی می شود دلخورانه منصف بود و همه چیز را یک جا لگد مال نکرد... گاهی می شود از همین فاصله٬ نه نزدیک تر که قهری در کار باشد و اندوه و اشکی٬ خوش حال بود از تجربه های عاشقانه ای که آن طور نشد که گمان می شد و فکر کرد که به قولِ مریم شاید روزی برسد که  بشوند شواهدِ یک مادربزرگ برای نوه اش٬ در راستای ادعاهایش مبنی بر بی حد و مرز (!)