پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژوئن, ۲۰۱۱

آینه؟!

آینه... آینه فقط یک بهانه است. بهانه ای برای حرف زذن. آدم انتظار دارد که اقلن یک نفر اینها را بفهمد... اما نه! بحث چیزِ دیگری ست انگار. آدم دور ِ خوذش می چرخد. حناق می گیرد. زمین و زمان را به هم می بافد و سر ِ کلاف را گم تر می کند، حتی! دارم نمی فهمم... آینه که نباشد می شود از سقف نوشت شاید. از پیاده روهای یکطرفه ی شهر که چندی ست تمام شده اند. حالا همه چيز دو طرفه است و مي‌شود هر كس براي خود اش راه برود، مي‌شود هر كس هر موقع كه خواست بپيچد، دست ِ ره‌گذر ِ خسته‌ي ناآشنا را بگيرد و بي‌هوده‌تر از پيش ادامه دهد... حالا ديگر هر كس هر كاري مي‌تواند بكند... یادم می‌آید یک بار هم‌زمان توی چند آینه ایستاده بودم. یعنی من پشت به چهار آینه بودم و رو به من، چهار آینه! و تصاعد که در مفهومِ هندسی چیزِ جالبی از آب در می‌آید و من ای که تصاعدِ هندسی را به حسابی ترجیح می‌دهم! بی خیال! دیگر مهم نیست آینه! دیگر مهم نیست که پیاده روهای شهر وارونه نیستند... دیگر مهم نیست که خطهای سفید ِ ممتد بی محتوا شده اند... دیگر مهم نیست... همین که من وارونه شده ام کافی ست، انگار... دارم می فهمم... وقتی آنقدر عریانی که آ

شعری که حس اش از چند روز ِ پیش مانده بود...

از جایی، درونم، زخمی شاید خون می چکد انگار و من بیتاب گویی که پِترُسی نباشد تا انگشت های نازکش بازداردم از فروریختن 23/خرداد/1390 (حوالی ظهر، شرکت)