آینه؟!

آینه...
آینه فقط یک بهانه است. بهانه ای برای حرف زذن. آدم انتظار دارد که اقلن یک نفر اینها را بفهمد... اما نه! بحث چیزِ دیگری ست انگار. آدم دور ِ خوذش می چرخد. حناق می گیرد. زمین و زمان را به هم می بافد و سر ِ کلاف را گم تر می کند، حتی! دارم نمی فهمم...
آینه که نباشد می شود از سقف نوشت شاید. از پیاده روهای یکطرفه ی شهر که چندی ست تمام شده اند. حالا همه چيز دو طرفه است و مي‌شود هر كس براي خود اش راه برود، مي‌شود هر كس هر موقع كه خواست بپيچد، دست ِ ره‌گذر ِ خسته‌ي ناآشنا را بگيرد و بي‌هوده‌تر از پيش ادامه دهد... حالا ديگر هر كس هر كاري مي‌تواند بكند...
یادم می‌آید یک بار هم‌زمان توی چند آینه ایستاده بودم. یعنی من پشت به چهار آینه بودم و رو به من، چهار آینه! و تصاعد که در مفهومِ هندسی چیزِ جالبی از آب در می‌آید و من ای که تصاعدِ هندسی را به حسابی ترجیح می‌دهم!
بی خیال! دیگر مهم نیست آینه! دیگر مهم نیست که پیاده روهای شهر وارونه نیستند... دیگر مهم نیست که خطهای سفید ِ ممتد بی محتوا شده اند... دیگر مهم نیست... همین که من وارونه شده ام کافی ست، انگار...
دارم می فهمم... وقتی آنقدر عریانی که آب هم رو (تو)ی تن‌ات بند نمی‌شود، دیگر کاری به این کارها نداری... داری؟
دارم می فهمم... یک چیزی هست... حسی شبیه به تمام شدن:
هیچ چیز آنقدری بزرگ نیست که در تو جا نشود...
دارم می فهمم:
فاجعه وجود ندارد!

نظرات

  1. چند بار اميد بستي و دام بر نهادي تا دستي ياري دهنده كلامي مهر آميز

    نوازشي يا گوشي شنوا به چنگ آري ؟

    چند بار دامت را تهي يافتي؟

    از پاي منشين آماده شو كه ديگر بار و ديگر بار دام باز گستريم .

    پاسخحذف
  2. "هیچ چیز آنقدری بزرگ نیست که در تو جا نشود..."
    شاید هم روح زیادی از حد قابلیت انبساط داره.
    دردناک بودنش هم از همینه...

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

"For a moment almost too brief to matter, this made sense"

از روزها

در لحظه‌ی خاصی از درد هیچ‌کس نمی‌تواند کاری برای آدم انجام بدهد. رنج همیشه تنهاست.*