پست‌ها

نمایش پست‌ها از نوامبر, ۲۰۱۷

از سال‌ها

ده سال پیش بابای یکی از دوستام پی‌گیر کارهاش بود توی دانشگاه٬ یه شب بهم پیام داد که فلانی فردا هستی دانشگاه که بیام بریم فلان مسیول رو ببینم؟ هم‌زمان با پیام بابای دوستم٬‌ محبوب‌ هم پیام داده بود عاشقتم و ضمیمه‌ش چندتا دونقطه ستاره (توجه دارین که اونموقع استیکر نبود و کی‌بورد گوشی‌ها اسمایلی نداشت! اون وقت‌ها «دونقطه» واقعا انگار چشم بود و «پرانتز» لب و «ستاره» بوسه).  با یه لبخندِ احتمالا ملیح و کشداری تایپ کردم  «منم همین طور :*‌:*»٬ و بله٬ اشتباهی فرستادمش برای بابای دوستم! الان که دارم می نویسمش٬ منِ سی‌ساله به زور جلوی خنده‌‌ی بلندش رو نگه داشته٬ ولی یادمه اون‌شب٬ منِ بیست‌ساله٬ از خجالت تو تاریکیِ اتاق خزید زیر پتو و هی دعا دعا کرد کاش که دلیور نشه پیام! :)) گمون نکنم این ماجرا رو برای کسی تعریف کرده بوده باشم! صبح٬ مامان همون دوستم پیام داد که دارن میان برلین٬ چیزی لازم نداریم؟ یاد اون شب زمستون ده سالِ پیشِ تهران افتادم٬ و بعد یادِ  زمستونِ پارسالِ برلین٬ که اومدن خونه‌مون٬ که باباش گفت «دختر این لوبیاپلوی تو تهدیگ نداره؟». یاد سه سال قبلش٬ که توی اسکایپ به «او» گفتن که چ

پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد*

1. پارسال به عزیزی که خوشحال نبود از رابطه‌‌ای که اتفاقا با عشق شروع شده بود و نگرانِ تمام‌کردن رابطه، گفتم که اگر ترسش این است که دیگر هیچ‌وقت عاشق نشود نترسد! گفته بودم که آدمیزاد می‌شود که بارها عاشق بشود بی‌آنکه عاشقی‌هاش قابل قیاس باشند! گفته بودم این‌که روزی عاشق آدم جدیدی بشوی معنیش این نیست که رابطه‌ی قبلیت عاشقانه شروع نشده! گفته بودم که رابطه ساختنی‌ست و گاهی آدم‌ها بلد نمی‌شوند هم را برای ساختن و این همه‌چیز را زیر سوال نمی‌برد... 2. همه‌ی رفقای قدیم مهمانمان بودند. محبوبِ آن‌ سال‌هام هم بود، بی‌آنکه در کلِ مهمانی مکالمه‌ای بینمان رد‌ و بدل شود. موقع بغل و روبوسیِ خداحافظی باهاش معذب بودم و رسمی! بغلم کرد و برای شکستنِ سنگینیِ فضای رسمی، خوش‌اخلاق و با لبخند، مطمئن گفت رفاقت که داریم هنوز، نه؟  من؟ ساکت‌تر از ساکت بودم؛ لال! عقب رفت و نگاهم کرد. ساکت بودم هنوز! اطمینان از نگاهش رفته بود انگار! مردد پرسید که می‌شود بیرون، خارج از هیاهوی مهمانی دو کلام حرف بزنیم؟ مهربان گفتم حتما و کت‌م را پوشیدم، در را باز کردم و هدایتش کردم سمت راه‌پله! درِ آپارتمان را بستم و ر