به بهانه ی امروز!

اول خواستم بنویسم از یکی دو سال پیش. از روزهایی که دوست داشتم خودم را به خاطرِ شکلات هایی که صبح ها می گذاشتم توی کیفم برای بچه های توی مترو. روزهایی که خودم را دوست داشتم به خاطرِ لبخندهایی که می زدم به آدم ها! به خاطرِ‌ دستمال و فال خریدن. به خاطرِ حرف زدن با بچه ها و اسمشان را پرسیدن. به خاطرِ... به خاطرِ تمامِ نذرهای کودکانه و ملتمسانه ای که همیشه پای بچه ای توش کشیده می شد: یک بچه ی مریض٬ یک بچه ی بی بابا٬ یک بچه ی فقیر٬ یک بچه ی درس-دوست٬ یک بچه با استعدادِ نقاشی٬ یک بچه ...

بعد تلفن را برداشتم و زنگ زدم خانه مان تهران و از مامان خواستم گوشی را بدهد به خواهرِ کوچکم. تا گوشی را گرفت با هیجان گفتم: «سلام کودک! روزت مبارک!». خندید و در جوابِ سوالِ من که «مدرسه چه طور بود؟ امروز خوشتان گذشت؟» گفت که مدرسه روزِ ۱۳ آبان٬ به مناسبت ِ روزِ دانش آموز بهشان کادو می دهد٬ نه امروز که روزِ کودک بود! گفت ولی معلمشان توی کلاس زبان بهشان شکلات داده و خوش گذشته سرِ کلاس. گفتم من هم برات یک شکلاتِ «کودکانه» خریده ام و با بقیه چیزها همین چند روزِ بعد پست می کنم برات. گفتم یک کادوی ویژه هم هست٬ مخصوصِ خودش! مخصوصِ امروز! خندید و من دلم غنج رفت برای صدای خنده ی کودکانه ی کسی که شبیه ترین آدمِ روی زمین بود به گمانم به من! 

بعدتر پیشِ خودم فکر کردم آن لحظه هایی که از اتاقِ استاد راهنما می آیم بیرون و روی هوام از فرطِ خوشی٬ آن لحظه هایی که نشستن روی شانه های مردانه ای توی خیابان بلند ترین و هیجان انگیزترین تجربه ی هستی به نظرم می رسد٬ آن وقت هایی که رنگ به وجد می آوردم و لذتِ نوشتن روی تخته سیاه سرخوشم می کند! آن موقع هایی که کاری ندارم کی گیاه خوار است و کی نه! آن موقع های دلپذیری که فکرم درگیرِ فحش دادن به سرمایه داری و خندیدن به چپ ها نیست. آن وقت هایی که فارغ ام از بند ها و جدول های پیاده رو را لی لی می روم! آن روزهای خوشی که بدونِ فریادِ «حقوقِ حیوانات» سر دادن کفش دوزک ها را دوست دارم و عنکبوت ها را نمی کشم! آن وقت هایی که لبخند می زنم به یک انسان بدونِ تصورِ حقوقِ بشر و مرزبندی و فاشیسم و کوفت و زهرِمار! آن روزهایی که بدونِ دم زدن از «انسانیت های بزرگ» دلِ دو تا آدم را خوش می کنم٬ آن روزها٬ آن لحظه های نابِِ لطیفِ  کودکانه زیستن را٬‌ آن روزهای صادقانه ی زلال را دیوانه وار دوست دارم!


روزِ آن روزها و لحظه هامان خوش! :)

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

"For a moment almost too brief to matter, this made sense"

از روزها

در لحظه‌ی خاصی از درد هیچ‌کس نمی‌تواند کاری برای آدم انجام بدهد. رنج همیشه تنهاست.*