داشتم فکر می کردم! حالا نه٬ چند روزِ پیش! داشتم فکر می کردم که یک کاروان شتر و بارش توی حرف های نزده ی من گم می شوند. داشتم فکر می کردم به سنگینیِ دل روی ذهن... به اینکه گاهی فرصت نمی شود و گاه اصلا نمی شود که سبک کرد دل را بی آنکه محتوا شهید نشود. داشتم فکر می کردم که چقدر خوب می توانم از حالِ بد بنویسم. که چه جمله ها و تشبیهاتِ خوبِ سهمگینی توی کله ام هست برای از «بد بودن» نوشتن... داشتم فکر می کردم و نمی نوشتم...
می دانی؟ گاهی وقت ها یک طوری می شود! یک چیزی یک جایی از دنیا سوراخ شده باشد انگار. آدم انگار که به زندگی نباشد. 
می دانی؟‌ گاهی آدم با اینکه  عاشقِ کارش است٬ با اینکه همه چیز خوب است٬ با اینکه اوضاع به راه است و زندگی به کام٬
خسته می شود! 
یک خستگی که موروثی نیست! اساطیری هم! حتی نه یک خستگیِ جسمیِ ساده... یک خستگی که... که...
آه!‌ چقدر سخت است چیدنِ واژه ها و ساختنِ‌ مفهومی که در ذهن است... رساندنِ حسی که در دل است!
.
.
.
خستگی که... که یک طوری ست خلاصه!
و بعد آدم٬ بی آنکه بداند چه طور شده بود که آن طور شد٬ بر می گردد به زندگی٬ به زندگی ِ خودش... به آن شور و هیجان و سرخوشی... به آن گیجیِ مفرط... به شمع روی میز را روشن کردن... توی چای هاش پوسته ی دارچین انداختن... آدم خودش می شود باز و از بوی عطرِ خودش توی دست شویی خوشش می آید! احساس می کند که چه خوب  بوده است یک قرارِ دوستانه در کافه... که چه دلپذیر است حتی در یافتِ یک ایمیل که عنوانش قهر است و توی محتواش نوشته شده:

«وقتی فیس‌بوک رو می‌بندی، وبلاگ به‌روز نمی‌کنی، ایمیل هم نمی‌دی چه جوری می‌شه ازت خبردار شد؟
اصلن هیچ بوس و لبخندی هم نمی‌ذارم.»

و آدم خوشحال می شود از ایمیل دوستی که توش لینکِ آهنگی با نامِ «شاهِ دیوونه ها» را گذاشته و نوشته:
«برای وقتی که خودت رو تو آیینه می بینی! :)»

و آدم دلش پرواز می خواهد موقعِ خواندنِ آن یکی ایمیلی که به آدرس ِ ایمیل دانشگاه فرستاده شده و:

«آدمی زاد است دیگر، به قول ِ تو! شاید دوست داشته باشد هر از چند روز، چند هفته و چند ماه که اصلن نع، هر از چند هزاره ای که سر به حساب ِ کاربری ِ "یوفا" که می زند، کسی پیام داده باشد که فلانی دوست دارم ات.»

گاهی فکر می کنم من زنده به تمامِ  این چیزهام. به همین خوشی های ساده ی دلپذیر! :)




نظرات

  1. آن دوستت راست گفته بود، چه طور میشود ازت خبر گرفت؟!!!
    راستی تعطیلات میای ایران؟
    راستی همیشه برات آرزوی شادی میکنم برات.

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

"For a moment almost too brief to matter, this made sense"

از روزها

در لحظه‌ی خاصی از درد هیچ‌کس نمی‌تواند کاری برای آدم انجام بدهد. رنج همیشه تنهاست.*